حضرت
سیدالشهداء علیه السلام هنگام حرکت از مدینه بسوى مکه وصیت نامه ذیل را
نوشت و با انگشترى خویش مهر کرد و به برادرش ، محمد حنفیه داد.
به نام خداوند بخشنده مهربان
بطور
یقین حسین گواهى مى دهد که خدایى جز الله نیست و شریکى براى او وجود ندارد
و محمد بنده و فرستاده اوست که آیین حق را از نزد حق تعالى آورد.
او گواهى مى دهد که بهشت و جهنم حق است و روز قیامت بى گمان به وقوع مى پیوندد و خداوند متعال انسانها را از قبرها بر مى انگیزد.
بى
شک من برا تفریح و خوشگذرانى و اظهار کبر و فساد و ظلم از مدینه خارج نشدم
بلکه جز این نیست که براى صلاح در امت جدم ، سفر را آغاز کرده و مى خواهم
امر به نیکى و نهى از زشتى کرده و به سیرت جدم و پدرم ، على بن ابیطالب ،
رفتار کنم ؛ هر کس این حقیقت را از من بپذیرد و از من پیروى کند، راه خدا
را برگزیده و گرنه ، صبر مى کنم تا خداوند متعال بین من و این قوم به حق
داورى کند و او بهترین داوران است .
برادرم ! این وصیت من به تو است و توفیق من جز از خدا نیست و به خدا توکل کرده و بازگشتم به سوى اوست . (1)
بالحسین تسعدون و به تشقون . (2)
تنها ره سعادت و خوشبختى و یا شقاوت و بدبختى شما به واسطه حسین است .
رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم
------------------------------------------
1-بحار الانوار 44/329.
2-احقاق الحق 9/202.
این پست روایت کربلا و خصوصا یاران امام (ع) را به طوری خلاصه و جذاب و به شکلی نو بیان می کند.......
این مطلب از کتاب ((جلوه ی عشق)) انتخاب شده است.
ادامه مطلب ...
در
آخرین لحظات پایانى حادثه کربلا که سیدالشهدا(ع) در گودال قتلگاه افتاده
بود, هرکس با هر وسـیـله اى که در اختیار داشت به امام حسین (ع) حمله مى
کرد تا آنکه «سنان » تیرى را به طرف حضرت پرتاب کرد «فوقع السهم فی نحره
فسقط (ع), تیر به گلوى حضرت قرار گرفت واز اسب بر زمین افتاد.
«فـقـال
عـمـر بـن سعد لرجل عن یمینه , انزل فارحه , عمر سعد به شخصى که درسمت
راستش ایستاده بود گفت از اسب پیاده شو وحسین را راحت کن ».
«خولى » جلو آمد ولى وحشت اورا گرفت وبرگشت تا اینکه «سنان بن انس نخعى » سر مبارک حضرت را از تن جدا کرد «11» .
ایـنـجـا خـبـر غـیـبـی امـیـرالمؤمنین (ع) محقق شد که : «ای انس ! فرزندت قاتل فرزندرسول خدا(ص)است ».
_______________________________________
کتاب نامه ها وملاقات های امام حسین علیه السلام
11- ملهوف , 52.
روزى پیغمبر اکرم صلّى الله علیه وآله وسلّم در مسجد نشسته بودند، که جمعى از قریش وارد شدند و با آنها ابن سعد ملعون هم بود.
رنگ
پیغمبر صلّى الله علیه وآله وسلّم متغیّر شد و حالش دگرگون گردید، اصحاب
عرض کردند: یا رسول الله تو را چه مىشود؟! حضرت فرمود: به یاد آوردم آنچه
بر اهل بیت من وارد مىشود از کشتن وزدن و سّب و شتم و پریشان و در بدرى و
اوّل سرى که بر سر نیزه مىشود سر فرزندم حسین خواهد بود. (1)
________________________
(1). همان 229.