یا مهدی بیا... بهبهان

سالار وقت آمدنت دیرشد بیا دل در انتظار فرجت پیر شد بیا

یا مهدی بیا... بهبهان

سالار وقت آمدنت دیرشد بیا دل در انتظار فرجت پیر شد بیا

داستان سید اباضی با پدر و مادرش(نقل از کتاب الغدیر)

داستان سید اباضی با پدر و مادرش(الغدیر)


ابو الفرج در صفحه 230 جلد 7 اغانى به اسناد خود از " سلیمان بن ابى شیخ " روایت کرده است که: پدرو مادر سید اباضى مذهب بودند و منزل آنها در غرفه بنى ضبه بصره بود و سید مى گفت:

در این غرفه، امیر مومنان را بسیار دشنام داده اند و چون از او پرسیدند که تشیع از کجا به تو روى آورد، گفت: رحمت خداوند مرا فرا گرفت، چه فرا گرفتنى. و نیز از سید روایت کرده اند که چون پدر و مادرش از آئین وى آگاهى یافتند، اندیشه کشتنش کردند او بنزد " عقبه بن مسلم هنائى " آمد و او را آگهى داد. عقبه سید را پناه بخشید و او را در منزلى که به وى ارزانى ذداشت، جا داد.

سید در آنجا ماند تا پدر و مادرش مردند و وارث آنها شد.

و مرزبانى در " اخبار السید " به اسناد خود از " اسماعیل بن مساحر "، راویه سید، روایت کرده است که گفت: چاشتگاهى با سید در خانه اش غذا مى خوردیم. به من گفت: در این خانه، امیر مومنان را فراوان دشنام داده اند و لعنت کرده اند. گفتم چه کسى چنین کرده است؟ گفت: پدر و مادر اباضى مذهب من. گفتم پس تو چگونه شیعه شدى؟ گفت: رحمت حق بر من فرو بارید و مرا بیدار و هشیار کرد.

باز " مرزبانى " از " حودان حفار " پسر " ابى حودان " و او از پدرش که راستگوترین مردم بود، روایت کرده است که گفت: سید به من شکایت آورد که شبها مادرم مرا از خواب بیدار مى کند و مى گوید: مى ترسم که بر آئینى که دارى بمیرى و به دوزخ درافتى، زیرا تو دل به مهر على و فرزندانش بسته اى که نه دنیا خواهى داشت، نه آخرت.

او با این کار خوردن و آشامیدن را بر من ناگوار کرده و من دیگر به نزد او نخواهم رفت و قصیده اى سروده ام که برخى از ابیات آن چنین است:

به خاندانى "دل بسته ام" که مومنین از مردم را، در ولایت از آنان گریز نیست،

بسا برادرى که مرا در عشق این خاندان، ملامت کرده است و مادر نکوهش گرم نیز هر شب به سر زنشم مى نشیند.

مى گوید و بسیار هم مى گوید و از روى گمراهى سرزنش مى کند و آفت اخلاق زنان، همان سرزنش است.

مى گوید: از همسایه و آشنا و خاندانیکه به آنها منسوب بودى و ترا به نام آنان مى خواندند، جدا شدى پس تو در میان آنان غریب و دور افتاده اى، و گوئى گرزده اى که از تو پرهیز مى کنند.

تو بر آئین آنان خرده مى گیرى و آنها نیز به دینى که به آن گرویده اى، ترا عیبجوتر و سرزنش کننده ترند.

گفتم: مرا رها کنید که تا آنگاه که حاجیان راهى خانه خدایند، سخن را به ستایش دیگرى جز این خاندان نمى آرایم.

مرا از مهر خاندان محمد باز مى دارید؟ حال آنکه محبت آنان وسیله تقرب من است.

دوستى آنها چون نماز است و به راستیکه این دوستى پس از نماز، از همه چیز واجب تر است. مرزبانى گفته است: " عباسه " دختر سید براى من حدیث کرد و گفت: پدرم به من مى گفت: در روزگارى که کودک بودم مى شنیدم که پدرم و مادرم امیر مومنان را دشنام مى دهند، من از خانه بیرون مى آمدم و گرسنه مى ماندم و این گرسنگى را بر بازگشت به جانب آنها ترجیح مى دادم و چون علاقه به دور بودن داشتم و از آنها بدم مى آمد شبها را در مساجد بروز مى آوردم، تا گرسنگى ناتوانم مى کرد و به خانه میرفتم و خوراکى مى خوردم و بیرون مى آمدم. چون کمى بزرگ شدم و به عقل خود رسیدم و شاعرى را آغاز کردم، به پدر و مادرم گفتم:

مرا بر شما حقى است که نسبت به حقى که شما به گردن من دارید، ناچیز است. بنابر این چون به حضورتان آیم، مرا از بد گوئى به امیر مومنان بر کنار دارید. چه این کار، مرا رنج مى دهد و دوست نمى دارم که به مقابله با شما، عاق شوم. آنها به گمراهى خویش ادامه دادند و من از نزد آنان بیرون آمدم و این شعر را براى آنها نوشتم:

اى محمد از شکافنده عمود صبح بترس. و تباهى دین خویش را با سامان بخشیدن به آن از بین ببر.

آیا برادر و جانشین محمد را دشنام مى دهى؟ و با این کار، به رسیدن رستگارى امید مى دارى.

هیهات، مرگ بر تو و عذاب و عزرائیل به تو نزدیک باد.

تا آخر ابیاتى که در غدیریات مذکور افتاد. آنها تهدید به قتلم کردند و من به نزد " عقبه بن مسلم " آمدم و آگاهش کردم، گفت: دیگر به نزد آنهامرو و منزلى براى من فراهم کرد که به دستور وى همه چیزهائى که به آن نیاز داشتم، در آن خانه آماده شده بود. و وظیفه اى برایم معین کرد که کمک هزینه زندگیم بود.

و نیز مرزبانى گفته است: پدر و مادر سید به على "ع" کینه من ورزیدند و سید شنیده بود که آنها پس از نماز بامدادى، على را لعن مى کنند. پس این چنین سرود:

خدا پدر و مادرم را لعنت کند و آنها را به عذاب دوزخ در اندازد.

حکم بامدادى اینها این است که چون نماز صبح گزراند، جانشین پیغمبر باب علوم او را دشنام دهند.

اینها بهترین انسان روى زمین و محرم طواف گر رکن حطیم را ناسزا مى گویند. این دو از آن زمان کافر شدند که خاندان پاک و معصوم پیغمبر خدا و جانشین او را، که زمین، به برکت وجود او برجاست و اگر وى نبود زمین چون استخوان پوسیده اى از هم مى پاشید و خانواده وى را که اهل علم و فهم و راهنمایان راه راست، و نمایندگان عادل و دادگسترى خدا، در روزگار ستمگرانند، ناسزا گفتند.

درود همیشگى خداوند همراه با سپاس و سلام او بر آن خاندان باد.

و ابن شاکر در صفحه 19 جلد 1 " الفوات " این روایت را آورده است

بزرگوارى سید و کسانى که در گزارش زندگى او کتاب نوشته اند

شیعه همواره، سخت کوشان در مهر امامان اهل بیت را محترم مى شناخته و پایگاه آنان را والا مى داند. و به همان اندازه که خداى سبحان و پیغمبرش، این گونه افراد را بزرگ شمردند، بزرگ مى شمرد. به این ویژگى بیفزاى، آنچه را که شیعه در خصوص سید دیده و شنیده است، که پیشوایان راستین "ع" چگونه وى را گرامى شمرده و منزلت بخشیده و به خویشتن نزدیک دانسته اند و از کوشش قابل ستایشى که او در بزرگداشت یا در جانبدارى از این خاندان، نشان داده است وسعیى که در نشر فضائل و تظاهر به دوستى آنان کرده است و سخن پردازیهاى بسیارى که در مدح آنان نموده است، تقدیر فرموده اند.

با آنکه سید، صله هائى را که در برابر این زرفین هاى زرین به وى داده اند رد کرده است، زیرا آنچه از این امور از او به ظهور مى پیوست، جز براى خدا و اداء اجر رسالت و پیوند با پیغمبر "ص" نبوده و در تمام این موارد، با پدر و مادر ناصبى خارجى خویش نیز، به ستیز برخاسته است. پس او با در اختیار داشتن این همه آثار نیک و برون آمدن از این مظهر پاک - با آن زادگاه ناپاکى که داشته است - معجزه روزگار خود بوده و شیعه دیروز و امروز بزرگداشت وى و فروتنى در برابر عظمت او را از واجبات دینى خود دانسته و مى داند.

بزرگواری سید و...

" ابن عبد ربه ر در صفحه 289 جلد 2 " عقد الفرید " گفته است: سید حمیرى سر آمد شیعه است و نمونه اى از بزرگداشت شیعه از او، این بود که در مسجد کوفه برایش مسند انداخته بودند.

و در حدیث " شیخ طایفه " که پس از این خواهد آمد، چنین است: که " جعفر بن عفان طائى " به سید گفت: تو سر آمدى و ما، دنباله رو.

و چنین کارى از شیعه تازگى ندارد، پس از آنکه امام صادق "ع" سید را منزلت بخشیده، و دلائلى از امامت، مانند حدیث انقلاب شراب به شیر و داستان قبر و باز شدن زبان سید در هنگام بیمارى و غیر آن، به وى ارائه داده اند که کرامتى جاوید براى سید بجا گذاشته و تاریخ آن را ضبط کرده است. و حدیث مستفیض، گویاى ترحم و دعاء امام به وى و تشکر از کوششهاى اوست. این سخن امام نیز به شیعه رسیده است که به نکوهش گر سید فرمود: اگر گامى از او بلغزد، قدم دیگرش برجاست. و سید را به بهشت نیز بشارت داده اند.

و امام "ع" خواهان خواندن شعر او بود و بدان اعتنا داشت. " و فضیل بن رسان " و " ابو هارون مکفوف " و خود سید، براى حضرت صادق و ع" شعر خوانده اند. " ابو الفرج " از " على بن اسماعیل تمیمى " و او از پدرش روایت کرده است که گفت: در خدمت ابى عبد الله بن جعفر بن محمد "ع" بودم که دربان امام براى سید اجازه ورود خواست و حضرت دستور داد که او را در آورد. پس خانواده اش را در پشت پرده نشاند و سید داخل شد و سلام کرد و نشست، امام درخواست خواندن شعر کرد و سید این سروده خود را خواند:

بر قبر حسین "ع" بگذر و به استخوانهاى پاکش بگو: اى استخوانها: پیوسته باران "رحمت" بر شما روان و ریزان باد. چون به قبر حسین "ع" بگذرى، چون شتر زانوا و درنگ کن. و بر آن پاک نهادى که فرزند پاک مرد و پاک زنى پیراسته است. چون مادر مهربانى که بر مرگ فرزندى از فرزندان خود مى گرید، گریه کن. راوى گفت: دیدم اشک از دیده جعفر بن محمد "ع" بر گونه اش ریخت و صداى گریه و شیون از خانه اش برخاست تا آنکه امام فرمود: بس کن و سید بس کرد.

و من "راوى" چون به خانه آمدم داستان را براى پدرم باز گو کردم: گفت: واى بر این مرد کیسانى. که مى گوید:
 

 

فاذا مررت بقبره

فاطل به وقف المطیه

 

گفتم: اى پدر چنین کسى چه خواهد کرد؟ گفت: آیا آه از نهاد " نمى آرد، آیا خود را نمى کشد. اى مادرش به عزایش بنشیند. اغانى جلد 7 صفحه 240.

این قصیده را، ابو هارون مکفوف نیز براى امام صادق "ع" خوانده است، شیخ ما " ابن قولویه " در صفحه 33 و 44 کتاب " الکامل " از ابى هارون روایت کرده است که ابو عبد الله "ع" فرمود: اى ابا هارون درباره حسین برایم شعر بخوان. من خواندم و او گریست. سپس فرمود: همانطور که خودتان مى خوانید بخوان یعنى با سوز. من خواندم:

بر گور حسین بگذر و به استخوانهاى پاکش بگو....

آنگاه فرمود: باز هم هم بخوان. قصیده دیگرى خواندم. در روایت دیگرى است که این شعر را خواندم:

اى مریم برخیز و بر مولایت زارى کن و حسین را به گریه یارى ده.

امام گریست و از پشت پرده، بانگ شیون شنیدم "الحدیث" شیخ ما صدوق نیز این روایت را در " ثواب اعمال " آورده است.

رویاهاى صادقه اى هم هست که حکایت از تقرب سید در پیشگاه پیغمبر بزرگ "ص" مى کند و برخى از این خوابها در صفحه 224 - 221 گذشت. و ابو الفرج ازابراهیم بن هاشم عبدى، روایت کرده است که وى گفت: پیغمبر را در خواب دیدم که در خدمتش سید شاعر چنین مى خواند:
 

 

اجد بال فاطمه البکور

فدمع العین منهمر غزیر

 

سید قصیده را تا آخر خواند و پیغمیر همچنان گوش داد. ابراهیم گفت: من این حدیث را، براى مردى که سر زمین طوس، ما را در کنار قبر على بن موسى - الرضا "ع" گرد آورده بود، بازگو کردم. و آن مرد به من گفت: من در شک بودم، شبى پیغمبر را در خواب دیدم و مردى در محضرش مى خواند:

از خواب، بیدار شدم و محبت اعتقادى من به على بن ابى طالب "رض" سخت در دلم راسخ شد.

این خواب، کرامتى براى سید است، که بلندى مرتبه و حسن عقیده و خلوص نیست و سلامت مذهب و پاکى نهاد و پا بر جائى او را نشان مى دهد.

و چون بزرگان قوم، نیازمندى عموم را به پرداختن تاریخ شخصیتهاى گذشته و آینده اى چون سید، احساس کردند، گروهى از آنان به تالیفات جداگانه اى در اخبار و اشعار سید پرداختند که از آن جمله اند:

1- ابو احمد عبد العزیز جلودى ازدى بصرى در گذشته به سال 302 ه

2- شیخ صالح بن محمد صراى شیخ ابى حسن جندى

3- ابو بکر محمد بن یحیى کاتب صولى در گذشته به سال 335 ه

4- ابو بشیر احمد بن ابراهیم عمى بصرى. شیخ الطایفه در صفحه 30 فهرستش کتاب " اخبار السید و شعره " او را یاد کرده است و در صفحه 226 جلد 2 " معجم الادباء " نیز کتاب اخبار السید آمده و از صفحه 70 رجال نجاشى و هم " معالم العلماء " بر مى آید که ابو بشیر کتابى را در اخبار سید و کتاب دیگرى را درباره شعر او تالیف کرده است.

5- ابو عبد الله احمد بن عبد الواحد معروف به ابن عبدون شیخ نجاشى. 6- ابو عبد الله محمد بن عمران مرزبانى در گذشته به سال 378 ه که او را کتابى به نام اخبار السید است و ما به برخى از اجزاء آن واقف آمدیم و این کتاب خود جزئى از کتاب " اخبار الشعرا ر است که گزارش شعراء مشهور سخن پرداز را، در ده هزار برگ آنچنانکه در فهرست ابن ندیم آمده فراهم آورده است.

7- ابو عبد الله احمد بن محمد بن عیاش جوهرى در گذشته به سال 401 ه

8- اسحاق بن محمد بن احمد بن ابان نخعى.

9- خاور شناس فرانسوى |بربیه دى مینار|، اخبار سید را در 100 صفحه فراهم آورده که در پاریس چاپ شده است.

فهرست نجاشى صفحه 171 و 141 و 70 و 64 و 63 و 53، فهرست ابن ندیم، صفحه 215 فهرست شیخ الطایفه صفحه 30 معالم العلماء صفحه 16 الاعلام جلد 1 صفحه 112.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد