پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در آن محیط
منحط و آلودهاى که مبعوث شده بود، تمام هدفش این بود که جامعه را بر اساس مکتب
حیاتبخش و سازنده خود، بپروراند و نظام از هم گسیخته آن جامعه را تجدید بنا نماید
اما در پایان عمر خود مىبیند هنوز ریشههاى جاهلى و عناصر انحرافى در اعماق آن
نیرومند است.
و هنوز دستهایى هستند که به سادگى این جامعه را به
طرف خود مىکشانند و هنوز میکروبهاى خطرناک مزمن در وجدان پنهان مردمش باقى مانده
است و عوامل ارتجاعى که در اثر این قیام، خلع شده بودند هنوز از قدرت و نفوذ
خطرناکى برخوردارند و دشمنان خطرناک خارجى با منافقان داخلى بر این نابودى اسلام،
همداستان اند، حتى افراد مؤمن اگر چه در عقیده تغییر کردهاند ولى هنوز در بینش و
رفتار و اخلاق، همچنان پرورده جاهلیت قدیماند و هنوز رسوبات دوران جاهلیت از ذهنشان
بیرون نرفته است.
اینها بزرگترین خطرى بود که نهضت نوپاى اسلام را از
درون تهدید مىکرد.
آیا در چنین شرایطى، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و
سلم بنیانگذار مکتب، مىتواند به رهبرى پس از مرگ خویش نیندیشد و سرنوشت مردم و
مسئولیت نهضت نوپا را به حال خود رها سازد و آن را به دست لرزان دموکراسى بسپارد؟
و به آراى اکثریتى که هنوز راى ندارند و اگر دارند هنوز ارتجاعى است، تکیه نماید؟
! یا وقتى که خطرهاى داخلى و خارجى از بین برود، روابط اجتماعى افراد کاملا انسانى
گردد، مزاج جامعه سالم و نیرومند، رهبرى امت را به افراد معینى و غیر قابل تغییر و
نوسان مىسپارد؟
!
آرى جامعه اسلامى آن روز از نظر رشد سیاسى و اجتماعى
و دینى به حدى نرسیده بود که در زیر نظام دموکراسى، زندگى کند، و دموکراسى براى
چنین جامعهاى مفید نبود به قول پرفسور «شاندل» : «دموکراسى در جامعه عقب مانده و
ناآگاه که به رهبرى انقلابى و هدایتشونده نیاز دارد، دشمن دموکراسى است»
.
و هم او در جاى دیگر مىگوید: «بزرگترین دشمن آزادى و
دموکراسى خود آزادى فردى و دموکراسى است
» .
و یا به تعبیر «رم مک آور» متفکر سیاسى: «دموکراسى در
جوامعى که اکثریت مردم عامى و بیسوادند و جنبش سیاسى ندارند و در میان مردمى که از
وحدت خود و از نفع مشترک جامعه بىخبرند، مؤثر نیست» .
نقض وصایت از اینجاست که در صدر اسلام در اثر تکیه بر
«اصل شورا» و دموکراسى، در حالى که زمان
، زمان «وصایت» بود، «شورا» و «دموکراسى» در
تاریخ اسلام براى همیشه نابود شد و مردم مسلمان پس از پیامبر، هم از «وصایت» و
امامت محروم شدند و هم از شورا و رهبرى دمکراتیک.
اگر دو قرن و نیم، رهبرى امت، به جاى خلفا و سلاطین عرب،
در دست اوصیاى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود در آن وقت امتى ساخته
مىشد که لیاقت و شایستگى آن را داشت که خود بر اساس اصل «شورا
»
لایقترین رهبرى را تشخیص دهد و مسیر تاریخ را بر راه
رسالت پیامبر ادامه دهد.
اما فاجعه اى که رخ داد سرنوشت اسلامى تاریخ اسلام را
منحرف ساخت، این بود که با تکیه بر یک حق، حق دیگرى پامال شد و عصر جمهوریت زودرس پایان
پذیرفت وخلافت اسلامى تبدیل به سلطنت موروثى گردید و امامت و وصایت پس از دو قرن و
نیم جهاد و شهادت و مظلومیت، سرانجام به «غیبت کبرى» منجر شد و فلسفهى تاریخ
تغییر کرد.
یا به تعبیربهتر: «وصایت» ، فلسفه سیاسى یک دوران مشخص
انقلابى استبه عنوان ادامه رسالت اجتماعى بنیانگذار نهضت فکرى و اجتماعى و به
عنوان یک مبناى انقلابى در نظام امامت که مسئولیتش تکمیل رسالت جامعهسازى رهبر
انقلاب است طى چند نسل، تا هنگامى که جامعه بتواند روى پاى خود بایستد و پس از
خاتمیت امامتیا دوران وصایت، دوران بیعت و شورا و اجماع یا دموکراسى آغاز مىشود
که شکل نامحدود و همیشگى و عادى رهبرى جامعه است
.
و این است که ائمه شیعه یا اوصیاى پیامبر ۱۲ تن هستند و نه بیش، در حالى که رهبران جامعه براى تاریخ پس از پیغمبر نامحدودند»