شیعه معتقد است که قدرت امام معصوم علیه السلام منبعث از خداست، امام را امت انتخاب نمىکند، بلکه امامت او مثل نبوت پیامبران، به نص الهى است.
على علیه السلام خلافت را حق مسلم و قطعى خود
مىدانست و در نهج البلاغه بر مدعاى خود از طرق گوناگون استدلال کرده است.
آن حضرت در موارد زیادى از حق خویش سخن گفته است که جز
با مسالهى تنصیص و مشخص شدن حق خلافتبراى او به وسیله پیامبر اکرم صلى الله علیه
و آله و سلم قابل توجیه نیست. در نهج البلاغه صریحا دربارهى اهل بیت مىفرماید
:
«...ولهم خصائص حق الولایة
وفیهم الوصیة والوراثة، الان اذ رجع الحق الى اهله ونقل الى منتقله!»
. (1) یعنى ویژگىهاى ولایت و حکومت از آن آنهاست و وصیت
پیامبر و وراثت او در میان آنان، هم اکنون حق به اهلش برگشته و دوباره به جایى که
از آنجا منتقل شده بود، باز گردیده است.
و همچنین در سرتاسر نهج البلاغه، گلایه امام از مردم
براى این است که چرا او را از حق مسلم و قطعىاش محروم کردند بدیهى است که تنها با
نص و تعیین قبلى از طریق رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم است که مىتوان از
حق مسلم و قطعى دم زد؛ زیرا اگر انتخاب امام، حق امتبود معنى نداشت على علیه
السلام تنها به خاطر شایستگىاش به امامت، قبل از انتخاب مردم حکومت را حق مسلم
خود بداند و با کسى که علىالظاهر مدعى خلافت از طریق مردم بود، به مبارزه برخیزد؛
زیرا صلاحیت و شایستگى حق بالقوه، ایجاد مىکند نه حق بالفعل و در صورت حق بالقوه،
سخن از ربوده شدن حق مسلم و قطعى صحیح نیست. اکنون به ذکر مواردى مىپردازیم که
امام على علیه السلام خلافت را حق مسلم خود مىداند
:
1. على علیه السلام براى اثبات حقانیتخود نوعا به
ادله و نصوصى که درباره او وارد شده است، استناد مىکند:
ابوالطفیل لیثى یکى از اصحاب پیامبر مىگوید: روزى على
علیه السلام مردم را در میدان وسیعى جمع کرد ، سپس به آنها فرمود: شما را به خدا
سوگند مىدهم، هر کس از شما روز غدیر خم و هر چه از رسول خدا شنیده، بگوید. سى نفر
از مردم بلند شدند و شهادت دادند. ابونعیم مىگوید
:
گروه کثیرى از مردم برخاستند وبه این جمله شهادت
دادند که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هنگامى که دست على علیه السلام را
گرفته بود، به مردم مىفرمود: «اتعلمون انى
اولى بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا:
نعم یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم: آیا
شما مىدانید که من نسبتبه مؤمنان از خود آنها اولىتر هستم، مردم گفتند: آرى
پیامبر خدا فرمود: «من کنت
مولاه، فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» : هر کس من مولاى او هستم على علیه السلام هم مولاى او استبار
خدایا دوستبدار، دوستان او را و دشمن بدار دشمنان او را.
ابوالطفیل مىگوید: من این اجتماع را ترک گفتم ولى
شبههاى در دلم ایجاد شد. در راه با زید بن ارقم ملاقات کردم و جریان را براى او
بازگو کردم و سپس پرسیدم: چرا انکار مىکنى؟ من نیز همین مطلب را از رسول خدا
شنیدم. (2
)
2. هنگامى که امام از طغیان عایشه و طلحه و زبیر آگاه
شد و تصمیم به سرکوبى آنها گرفت ضمن هشدار به رهبران مذهبى فرمود:
«...فوالله ما زلت مدفوعا عن
حقى مستاثرا علىمنذ قبض الله نبیه صلى الله علیه و آله و سلم حتى یوم الناس هذا»
. (3) «به خدا سوگند از روزى که خدا جان پیامبرش را گرفت
تا امروز همواره حق مسلم من از من سلب شده است» .
3. امیرمؤمنان على علیه السلام مىگوید: روز شورا
شخصى در حضور جمعى به من گفت: پسر ابوطالب! تو بر امر خلافتحریصى، من در پاسخ
گفتم:
«بل انتم والله احرص وابعد
وانا اخص واقرب وانما طلبتحقا لى وانتم تحولون بینى و بینه و تضربون وجهى دونه
فلما قرعته بالحجة فى الملاء الحاضرین هب کانه بهت لا یدرى ما یجیبنى»
. (4)
«به خدا سوگند بلکه شما با اینکه ازپیامبر دورترید از
من حریصترید. من حق خود را طلب کردم شما مىخواهید میان من و حق خاص من مانع شوید
و مرا از آن منصرف سازید. آیا آنکه حق خویش را مىخواهد حریصتر استیا آنکه به
حق دیگران چشم دوخته است؟ همین که در جمع حاضران اقامه دلیل نمودم به خود آمد و
نمىدانست در پاسخ من چه بگوید» .
ابن ابى الحدید مىگوید: اعتراض کننده سعد وقاص و آن هم
بعد از قتل عمر در روز شورا بود و سپس مىگوید: ولى امامیه معتقدند که اعتراض
کننده ابوعبیده جراح و آن هم در روز سقیفه بود» . (5
)
4. در دنباله همان جملهها آمده است:
«اللهم انى استعدیک على قریش ومن اعانهم، فانهم قطعوا
رحمى وصغروا عظیم منزلتى واجتمعوا على منازعتى امرا هولى، ثم قالوا: الا ان فی
الحق ان تاخذه وفى الحق ان تترکه» .
«بار خدایا! من در برابر قریش و کسانى که به کمک آنان
برخاستهاند از تو استعانت مىجویم و شکایت را پیش تو مىآورم آنها پیوند
خویشاوندى مرا قطع کردهاند و مقام و منزلت عظیم مرا کوچک شمردند و در غصب حق، و
مبارزهى با من هماهنگ شدند (به این هم اکتفا نکردند) بلکه گفتند:
«بعضى از حقوق را باید گرفت و پارهاى را باید رها کرد»
(و این از حقوقى است که باید رها سازى) .
ابن ابى الحدید مىگوید: این گونه جملات از امام به طور
تواتر نقل شده از جمله فرموده است
:
1. ما زلت مظلوما منذ قبض الله رسوله....
2. و نیز فرموده: «اللهم اخز قریشا فانها منعتنى حقى
وغصبتنى امرى» .
پروردگارا! قریش را رسوا ساز که مرا از حقم ممنوع ساختند
وخلافتم را غصب نمودند
.
3. و هنگامى که شنید کسى داد مىزد «انا مظلوم» من
ستمدیدهام به او فرمود: «هلم فلنصرخ معا فانى ما زلت مظلوما» بیا با هم فریاد بزنیم که من همواره مظلوم بودهام!
امام با این کار، هم ناراحتى او را تسکین داد و هم
مظلومیتخویش را اعلام فرمود
.
4. و فرمود: «وانه لیعلم ان محلى منها محل
القطب من الرحى» ابوبکر خوب مىدانست وجود من
نسبتبه خلافت همچون محور وسط سنگ آسیاست.
و نیز از آن حضرت رسیده است
:
«ما زلت مستاثرا على،
مدفوعا عما استحقه واستوجبه» : من
همیشه تحت فشار حکومت استبداد بودهام و از آنچه حقم بود و سزاوار آن بودم ممنوع
گشتم. (6) ابن ابى الحدید پس از نقل کلمات فوق، به دست و پا افتاده و مىگوید:
«معتزلىها این سخنان را دلیل بر افضلیت و سزاوارتر بودن
امام به خلافت مىگیرند نه اینکه نص صریحى بر خلافتبوده و امام با این کلمات
اشاره به آن فرموده باشد.
اما امامیه و زیدیه به آنها استدلال مىکنند و به گمان
قوى همین معنى از الفاظ مراد باشد ولى اگر این حرف را بپذیریم باید عدهاى از
مهاجر و انصار را تکفیر و تفسیق کنیم، لذا باید گفت این جملات جزو متشابهات است که
باید ظاهر آنها را نادیده گرفت وآنها را به معنایى حمل نمود که لطمهاى به صحابه
نزند
! !
اما واقعیت این است که چون ابن ابى الحدید سنى مذهب
مىباشد لذا مجبور است چنین توجیهى نامربوط براى سخنان امام بکند در صورتى که
جملات بالا صراحت دارد در اینکه امام صریحا به مسئله خلافت پرداخته و آن را
حقمسلم خویش مىداند که غصب شده است
.
چه لزومى دارد ما سخنان امام را از معنى حقیقىاش منصرف
کنیم با توجه به این که ابن ابى الحدید نیز گفته گمان قوى همان معنى ظاهرى الفاظ
استبه علاوه این جملات هیچگونه ابهامى ندارد تا آنها را از متشابهات بدانیم
!
وانگهى صحابه که معصوم از خطا و اشتباه نبودند تا با تکیه بر عصمت آنها مجبور باشیم آنان را بىگناه قلمداد کنیم. (7) استاد شهید مطهرى، بعد از نقل مطالب فوق از ابن ابى الحدید مىگوید:
ابن ابى الحدید خود طرفدار افضلیت و اصلحیت على علیه السلام است جملههاى نهج البلاغه تا آنجا که مفهوم احقیت مولى را مىرساند از نظر ابن ابى الحدید نیازى به توجیه ندارد ولى جملههاى بالا از آن جهت از نظر او نیاز به توجیه دارد که تصریح شده است که خلافتحق خاص على علیه السلام بوده است و این جز با منصوصیت و اینکه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از جانب خدا تکلیف را تعیین و حق را مشخص کرده باشد، متصور نیست. (8)
5. مردى از بنى اسد از اصحاب على علیه السلام از آن حضرت
پرسید:
«کیف دفعکم قومکم عن هذا
المقام و انتم احق به»
،
چه طور شد که قوم شما، شما را از این مقامى که سزاوارتر بودید برکنار نمودند؟ امام
در پاسخ فرمود:
«اما الاستبداد علینا
بهذا المقام و نحن الاعلون نسبا و الاشددن برسول الله نوطا فانها کانت آثرة شحت علیها
نفوس قوم و نحت عنهانفوس آخرین» . (9) رهبرى
امت از آن ما بود و پیوند ما با پیامبر از دیگران استوارتر بود اما گروهى بر آن
مقام بخل ورزیدند وگروهى دیگر (خود ما) با سخاوت
از آن صرفنظر کردند و داور میان ما و آنها خداوند است و بازگشت همه به سوى اوست...»
.
ابن ابى الحدید مىگوید از استادم: ابوجعفر یحیى بن محمد علوى نقیب بصره که مردى منصف بود و عقل وافرى داشت، پرسیدم منظور سؤال کننده از افرادى که امام علیه السلام را از حقش بر کنار ساختند، کیانند؟ آیا منظور روز «سقیفه» استیا روز «شورا» ؟ گفت: «سقیفه» گفتم: من به خود اجازه نمىدهم بگویم اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مخالفت پیامبر را نمودند و نص خلافت را کنار گذاشتند، در پاسخم گفت: من هم به خود اجازه نمىدهم به پیامبر این نسبت را بدهم که در امر خلافت و امامت پس از خود اهمال و سستى ورزیده و مردم را بىسرپرست گذارده باشد، او که براى مسافرتى در بیرون مدینه، کسى را به جاى خود برمىگزید، چگونه براى پس از مرگش کسى را به خلافت تعیین نکرد؟ ! (10)
6. عبدالله بن جناده مىگوید: من در نخستین روزهاى زمامدارى على علیه السلام از مکه وارد مدینه شدم، دیدم همه مردم در مسجد پیامبر در انتظار ورود امام هستند، ناگهان امام از خانه بیرون آمد و سخنان خود را پس از حمد و ثناى خداوند، چنین آغاز کرد: «لما قبض الله نبیه ، قلنا نحن اهله و ورثته و عترته و اولیائه دون الناس...و ایم الله لولا مخالفة الفرقة بین المسلمین و ان لا یعود الکفر و یبور الدین لکنا على غیر ما کنا لهم علیه» . (11)
اى مردم! روزى که پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم از میان ما رختبربست، گفتیم که ما وارث و ولى و عترت او هستیم دیگر کسى با ما درباره حکومتى که او پىریزى کرده است نزاع نکند و به آن چشم طمع ندوزد اما بر خلاف انتظار گروهى از قریش به حق ما دست دراز کردند و فرمانروایى را از ما سلب نمودند و از آن خود ساختند، به خدا سوگند اگر ترس از پیدا شدن شکاف و اختلاف در میان مسلمانان نبود و این که بار دیگر کفر و بتپرستى به نقاط اسلامى بازگردد و اسلام محو و نابود شود وضع ما غیر از این بود که مشاهده مىکنند.
7. در خطبه شقشقیه صریحا مىفرماید: «... ارى تراثى
نهبا» . (12) جملهى «با چشم خود مىدیدم، میراثم را به غارت مىبرند» ، اشاره به
این است که میراث الهى مرا به غارت مىبرند، قرآن نیز خلافت را «ارث الهى»
خوانده است:
«وورث سلیمان داود...»
(13) و همچنین در جاى دیگر مىخوانیم که یعقوب از خداوند
فرزندى خواسته و چنین دعا مىکند: «یرثنى و یرث من آل یعقوب...» (14) روشن است که
وراثتسلیمان از داود و یحیى از زکریا و آل یعقوب ظاهرا چیزى جز خلافت الهى نبوده
است. (15)
8. انتقاد امام از امت مسلمان بعد از تعیین ابوبکر به خلافت، که چرا بر خلاف دستور الهى عمل کردند: «ایتها الامة المتحیرة بعد نبیها لو کنتم قدمتم من قدم الله و اخرتم من اخر الله جعلتم الولایة و الوراثة حیث جعلها الله ما عال ولی الله سهم من فرائض الله و لا اختلف اثنان فى حکم الله...» . (16)
اى امت سرگردان بعد ازپیامبر خود! اگر شما آن کسى را که خدا مقدم داشته است مقدم مىداشتید و حکومت و ولایت را آن طورى که خدا مقرر فرموده، رعایت مىکردید، یک دوستخدا در مانده نمىگردید و در امر خداوند در هیچ چیز، امت دچار نزاع نمىگشت، آگاه باشید علم کتاب خداوند نزد ماست، پس بچشید کیفر کار خود را که دربارهى آن تقصیر کردید و در آنچه دستهایتان از پیش آماده کرده است» .