یا مهدی بیا... بهبهان

سالار وقت آمدنت دیرشد بیا دل در انتظار فرجت پیر شد بیا

یا مهدی بیا... بهبهان

سالار وقت آمدنت دیرشد بیا دل در انتظار فرجت پیر شد بیا

وصیت و نص رسول خدا

امامت ونص

شیعه معتقد است که قدرت امام معصوم علیه السلام منبعث از خداست، امام را امت انتخاب نمى‏کند، بلکه امامت او مثل نبوت پیامبران، به نص الهى است.

وصیت و نص رسول خدا

 على علیه السلام خلافت را حق مسلم و قطعى خود مى‏دانست و در نهج البلاغه بر مدعاى خود از طرق گوناگون استدلال کرده است.
آن حضرت در موارد زیادى از حق خویش سخن گفته است که جز با مساله‏ى تنصیص و مشخص شدن حق خلافت‏براى او به وسیله پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم قابل توجیه نیست. در نهج البلاغه صریحا درباره‏ى اهل بیت مى‏فرماید
:

«...ولهم خصائص حق الولایة وفیهم الوصیة والوراثة، الان اذ رجع الحق الى اهله ونقل الى منتقله!»
. (1) یعنى ویژگى‏هاى ولایت و حکومت از آن آنهاست و وصیت پیامبر و وراثت او در میان آنان، هم اکنون حق به اهلش برگشته و دوباره به جایى که از آنجا منتقل شده بود، باز گردیده است.
و همچنین در سرتاسر نهج البلاغه، گلایه امام از مردم براى این است که چرا او را از حق مسلم و قطعى‏اش محروم کردند بدیهى است که تنها با نص و تعیین قبلى از طریق رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم است که مى‏توان از حق مسلم و قطعى دم زد؛ زیرا اگر انتخاب امام، حق امت‏بود معنى نداشت على علیه السلام تنها به خاطر شایستگى‏اش به امامت، قبل از انتخاب مردم حکومت را حق مسلم خود بداند و با کسى که على‏الظاهر مدعى خلافت از طریق مردم بود، به مبارزه برخیزد؛ زیرا صلاحیت و شایستگى حق بالقوه، ایجاد مى‏کند نه حق بالفعل و در صورت حق بالقوه، سخن از ربوده شدن حق مسلم و قطعى صحیح نیست. اکنون به ذکر مواردى مى‏پردازیم که امام على علیه السلام خلافت را حق مسلم خود مى‏داند
:

1. على علیه السلام براى اثبات حقانیت‏خود نوعا به ادله و نصوصى که درباره او وارد شده است، استناد مى‏کند:
ابوالطفیل لیثى یکى از اصحاب پیامبر مى‏گوید: روزى على علیه السلام مردم را در میدان وسیعى جمع کرد ، سپس به آنها فرمود: شما را به خدا سوگند مى‏دهم، هر کس از شما روز غدیر خم و هر چه از رسول خدا شنیده، بگوید. سى نفر از مردم بلند شدند و شهادت دادند. ابونعیم مى‏گوید
:
 گروه کثیرى از مردم برخاستند وبه این جمله شهادت دادند که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هنگامى که دست على علیه السلام را گرفته بود، به مردم مى‏فرمود: «اتعلمون انى اولى بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا:
 نعم یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم: آیا شما مى‏دانید که من نسبت‏به مؤمنان از خود آنها اولى‏تر هستم، مردم گفتند: آرى پیامبر خدا فرمود: «من کنت مولاه، فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه‏» : هر کس من مولاى او هستم على علیه السلام هم مولاى او است‏بار خدایا دوست‏بدار، دوستان او را و دشمن بدار دشمنان او را.
ابوالطفیل مى‏گوید: من این اجتماع را ترک گفتم ولى شبهه‏اى در دلم ایجاد شد. در راه با زید بن ارقم ملاقات کردم و جریان را براى او بازگو کردم و سپس پرسیدم: چرا انکار مى‏کنى؟ من نیز همین مطلب را از رسول خدا شنیدم. (2
)

2. هنگامى که امام از طغیان عایشه و طلحه و زبیر آگاه شد و تصمیم به سرکوبى آنها گرفت ضمن هشدار به رهبران مذهبى فرمود:
«...فوالله ما زلت مدفوعا عن حقى مستاثرا على‏منذ قبض الله نبیه صلى الله علیه و آله و سلم حتى یوم الناس هذا»
. (3) «به خدا سوگند از روزى که خدا جان پیامبرش را گرفت تا امروز همواره حق مسلم من از من سلب شده است‏» .

3. امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏گوید: روز شورا شخصى در حضور جمعى به من گفت: پسر ابوطالب! تو بر امر خلافت‏حریصى، من در پاسخ گفتم:
«بل انتم والله احرص وابعد وانا اخص واقرب وانما طلبت‏حقا لى وانتم تحولون بینى و بینه و تضربون وجهى دونه فلما قرعته بالحجة فى الملاء الحاضرین هب کانه بهت لا یدرى ما یجیبنى‏»
. (4)
«به خدا سوگند بلکه شما با این‏که ازپیامبر دورترید از من حریصترید. من حق خود را طلب کردم شما مى‏خواهید میان من و حق خاص من مانع شوید و مرا از آن منصرف سازید. آیا آن‏که حق خویش را مى‏خواهد حریصتر است‏یا آن‏که به حق دیگران چشم دوخته است؟ همین که در جمع حاضران اقامه دلیل نمودم به خود آمد و نمى‏دانست در پاسخ من چه بگوید» .
ابن ابى الحدید مى‏گوید: اعتراض کننده سعد وقاص و آن هم بعد از قتل عمر در روز شورا بود و سپس مى‏گوید: ولى امامیه معتقدند که اعتراض کننده ابوعبیده جراح و آن هم در روز سقیفه بود» . (5
)

4. در دنباله همان جمله‏ها آمده است:
«اللهم انى استعدیک على قریش ومن اعانهم، فانهم قطعوا رحمى وصغروا عظیم منزلتى واجتمعوا على منازعتى امرا هولى، ثم قالوا: الا ان فی الحق ان تاخذه وفى الحق ان تترکه‏» .
«بار خدایا! من در برابر قریش و کسانى که به کمک آنان برخاسته‏اند از تو استعانت مى‏جویم و شکایت را پیش تو مى‏آورم آنها پیوند خویشاوندى مرا قطع کرده‏اند و مقام و منزلت عظیم مرا کوچک شمردند و در غصب حق، و مبارزه‏ى با من هماهنگ شدند (به این هم اکتفا نکردند) بلکه گفتند:
«بعضى از حقوق را باید گرفت و پاره‏اى را باید رها کرد» (و این از حقوقى است که باید رها سازى) .
ابن ابى الحدید مى‏گوید: این گونه جملات از امام به طور تواتر نقل شده از جمله فرموده است
:

1. ما زلت مظلوما منذ قبض الله رسوله....

2. و نیز فرموده: «اللهم اخز قریشا فانها منعتنى حقى وغصبتنى امرى‏» .
پروردگارا! قریش را رسوا ساز که مرا از حقم ممنوع ساختند وخلافتم را غصب نمودند
.

3. و هنگامى که شنید کسى داد مى‏زد «انا مظلوم‏» من ستمدیده‏ام به او فرمود: «هلم فلنصرخ معا فانى ما زلت مظلوما» بیا با هم فریاد بزنیم که من همواره مظلوم بوده‏ام!
امام با این کار، هم ناراحتى او را تسکین داد و هم مظلومیت‏خویش را اعلام فرمود
.

4. و فرمود: «وانه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى‏» ابوبکر خوب مى‏دانست وجود من نسبت‏به خلافت همچون محور وسط سنگ آسیاست.
و نیز از آن حضرت رسیده است
:
 «ما زلت مستاثرا على، مدفوعا عما استحقه واستوجبه‏» : من همیشه تحت فشار حکومت استبداد بوده‏ام و از آنچه حقم بود و سزاوار آن بودم ممنوع گشتم. (6) ابن ابى الحدید پس از نقل کلمات فوق، به دست و پا افتاده و مى‏گوید:
«معتزلى‏ها این سخنان را دلیل بر افضلیت و سزاوارتر بودن امام به خلافت مى‏گیرند نه این‏که نص صریحى بر خلافت‏بوده و امام با این کلمات اشاره به آن فرموده باشد.
اما امامیه و زیدیه به آنها استدلال مى‏کنند و به گمان قوى همین معنى از الفاظ مراد باشد ولى اگر این حرف را بپذیریم باید عده‏اى از مهاجر و انصار را تکفیر و تفسیق کنیم، لذا باید گفت این جملات جزو متشابهات است که باید ظاهر آنها را نادیده گرفت وآنها را به معنایى حمل نمود که لطمه‏اى به صحابه نزند
! !
اما واقعیت این است که چون ابن ابى الحدید سنى مذهب مى‏باشد لذا مجبور است چنین توجیهى نامربوط براى سخنان امام بکند در صورتى که جملات بالا صراحت دارد در این‏که امام صریحا به مسئله خلافت پرداخته و آن را حق‏مسلم خویش مى‏داند که غصب شده است
.
چه لزومى دارد ما سخنان امام را از معنى حقیقى‏اش منصرف کنیم با توجه به این که ابن ابى الحدید نیز گفته گمان قوى همان معنى ظاهرى الفاظ است‏به علاوه این جملات هیچ‏گونه ابهامى ندارد تا آنها را از متشابهات بدانیم
!

وانگهى صحابه که معصوم از خطا و اشتباه نبودند تا با تکیه بر عصمت آنها مجبور باشیم آنان را بى‏گناه قلمداد کنیم. (7) استاد شهید مطهرى، بعد از نقل مطالب فوق از ابن ابى الحدید مى‏گوید:

ابن ابى الحدید خود طرفدار افضلیت و اصلحیت على علیه السلام است جمله‏هاى نهج البلاغه تا آنجا که مفهوم احقیت مولى را مى‏رساند از نظر ابن ابى الحدید نیازى به توجیه ندارد ولى جمله‏هاى بالا از آن جهت از نظر او نیاز به توجیه دارد که تصریح شده است که خلافت‏حق خاص على علیه السلام بوده است و این جز با منصوصیت و این‏که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از جانب خدا تکلیف را تعیین و حق را مشخص کرده باشد، متصور نیست. (8)

5. مردى از بنى اسد از اصحاب على علیه السلام از آن حضرت پرسید:
«کیف دفعکم قومکم عن هذا المقام و انتم احق به‏»
، چه طور شد که قوم شما، شما را از این مقامى که سزاوارتر بودید برکنار نمودند؟ امام در پاسخ فرمود:
 «اما الاستبداد علینا بهذا المقام و نحن الاعلون نسبا و الاشددن برسول الله نوطا فانها کانت آثرة شحت علیها نفوس قوم و نحت عنهانفوس آخرین‏» . (9) رهبرى امت از آن ما بود و پیوند ما با پیامبر از دیگران استوارتر بود اما گروهى بر آن مقام بخل ورزیدند وگروهى دیگر (خود ما) با سخاوت از آن صرف‏نظر کردند و داور میان ما و آنها خداوند است و بازگشت همه به سوى اوست...» .

ابن ابى الحدید مى‏گوید از استادم: ابوجعفر یحیى بن محمد علوى نقیب بصره که مردى منصف بود و عقل وافرى داشت، پرسیدم منظور سؤال کننده از افرادى که امام علیه السلام را از حقش بر کنار ساختند، کیانند؟ آیا منظور روز «سقیفه‏» است‏یا روز «شورا» ؟ گفت: «سقیفه‏» گفتم: من به خود اجازه نمى‏دهم بگویم اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مخالفت پیامبر را نمودند و نص خلافت را کنار گذاشتند، در پاسخم گفت: من هم به خود اجازه نمى‏دهم به پیامبر این نسبت را بدهم که در امر خلافت و امامت پس از خود اهمال و سستى ورزیده و مردم را بى‏سرپرست گذارده باشد، او که براى مسافرتى در بیرون مدینه، کسى را به جاى خود برمى‏گزید، چگونه براى پس از مرگش کسى را به خلافت تعیین نکرد؟ ! (10)

6. عبدالله بن جناده مى‏گوید: من در نخستین روزهاى زمامدارى على علیه السلام از مکه وارد مدینه شدم، دیدم همه مردم در مسجد پیامبر در انتظار ورود امام هستند، ناگهان امام از خانه بیرون آمد و سخنان خود را پس از حمد و ثناى خداوند، چنین آغاز کرد: «لما قبض الله نبیه ، قلنا نحن اهله و ورثته و عترته و اولیائه دون الناس...و ایم الله لولا مخالفة الفرقة بین المسلمین و ان لا یعود الکفر و یبور الدین لکنا على غیر ما کنا لهم علیه‏» . (11)

اى مردم! روزى که پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم از میان ما رخت‏بربست، گفتیم که ما وارث و ولى و عترت او هستیم دیگر کسى با ما درباره حکومتى که او پى‏ریزى کرده است نزاع نکند و به آن چشم طمع ندوزد اما بر خلاف انتظار گروهى از قریش به حق ما دست دراز کردند و فرمانروایى را از ما سلب نمودند و از آن خود ساختند، به خدا سوگند اگر ترس از پیدا شدن شکاف و اختلاف در میان مسلمانان نبود و این که بار دیگر کفر و بت‏پرستى به نقاط اسلامى بازگردد و اسلام محو و نابود شود وضع ما غیر از این بود که مشاهده مى‏کنند.

7. در خطبه شقشقیه صریحا مى‏فرماید: «... ارى تراثى نهبا» . (12) جمله‏ى «با چشم خود مى‏دیدم، میراثم را به غارت مى‏برند» ، اشاره به این است که میراث الهى مرا به غارت مى‏برند، قرآن نیز خلافت را «ارث الهى‏» خوانده است:
«وورث سلیمان داود...»
(13) و همچنین در جاى دیگر مى‏خوانیم که یعقوب از خداوند فرزندى خواسته و چنین دعا مى‏کند: «یرثنى و یرث من آل یعقوب...» (14) روشن است که وراثت‏سلیمان از داود و یحیى از زکریا و آل یعقوب ظاهرا چیزى جز خلافت الهى نبوده است. (15)

8. انتقاد امام از امت مسلمان بعد از تعیین ابوبکر به خلافت، که چرا بر خلاف دستور الهى عمل کردند: «ایتها الامة المتحیرة بعد نبیها لو کنتم قدمتم من قدم الله و اخرتم من اخر الله جعلتم الولایة و الوراثة حیث جعلها الله ما عال ولی الله سهم من فرائض الله و لا اختلف اثنان فى حکم الله...» . (16)

اى امت ‏سرگردان بعد ازپیامبر خود! اگر شما آن کسى را که خدا مقدم داشته است مقدم مى‏داشتید و حکومت و ولایت را آن طورى که خدا مقرر فرموده، رعایت مى‏کردید، یک دوست‏خدا در مانده نمى‏گردید و در امر خداوند در هیچ چیز، امت دچار نزاع نمى‏گشت، آگاه باشید علم کتاب خداوند نزد ماست، پس بچشید کیفر کار خود را که درباره‏ى آن تقصیر کردید و در آنچه دستهایتان از پیش آماده کرده است‏» .

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد