یا مهدی بیا... بهبهان

سالار وقت آمدنت دیرشد بیا دل در انتظار فرجت پیر شد بیا

یا مهدی بیا... بهبهان

سالار وقت آمدنت دیرشد بیا دل در انتظار فرجت پیر شد بیا

مهدی(ع) در حدیث ثقلین

 وَ قَد ترکتُ الثقلَیْن فیکم  الآل و القُرآن فى أَیدیْکم  أنبأنى اللَطیف أَن یَتَّفِقا  الى وُرود الحَوض لَنْ یَفْتَرقا پس از خود دو چیز نفیس بر جاى مى‏گذارم: اهل بیتم و قرآن ؛ و این هر دو در دستان شماست، خداى لطیف آگاهم ساخت که این دو با همند، و تا ورودتان در حوض هرگز از هم جدا نمى‏شوند.                                                         

«از قصائد علامه عجیلى، عبقات الانوار، ج 1، ص 771»

بسم اللّه الرحمن الرحیم

 

پیشگفتار:براى شناخت اسلام و درک اصول و فروع آن دو منبع اصلى و اساسى وجود دارد، نخست کلام خدا قرآن، که قانون اساسى اسلام است. و دیگرى سنت و حدیث، که شارح و مفسر و مبین قرآن مى‏باشد. این دو منبع اصلى دریافت مبانى اسلام است.قرآن کلام خداست، که به تدریج بر پیامبر توسط فرشته وحى نازل شده است. و در زمان پیامبر و به دستور ایشان توسط چند تن از اصحاب نوشته و جمع آورى شده است، و در آن تحریف و تغییرى نیست.حدیث در لغت به معناى ضد قدیم است. و در اصطلاح روایى ؛ گفتار، کردار و تقریرى است، که از پیامبر رسیده است. به اجماع علما، حدیث اصل دوم از اصول احکام است. فقها در بیان کتاب خدا و در استنباط احکامى که در قرآن درباره آنها آیه‏اى وارد نشده است، به حدیث مراجعه مى‏کنند. از این رو حدیث یا مبین قرآن است، و یا مؤکد آنچه در قرآن آمده، و یا احکامى را اثبات مى‏کند که قرآن به طور آشکار آن را بیان نکرده است.1


1. ابن تیمیه: علم الحدیث (تحقیق و تعلیق موسى محمدعلى، چاپ دوم)، عالم الکتب، 1405 ه. ص 9-8.

 

بنابراین، اقوال، افعال و تقریرات پیامبر به صریح قرآن حجت است، و عامل هدایت، رستگارى و نجات. زیرا: «لا یَنْطِق الاّعن وَحْى، و لا یُقِرّ اِلاّ الحَقّ الثابت».1 پیامبر جز از وحى سخنى نمى‏گوید، و جز چیزهایى را که حق است و آدمى را از گمراهى نجات مى‏دهد، تقریر نمى‏کند.درباره سخن پیامبر و اطاعت از او، داورى قرآن چنین است: «وَ ما یَنْطِق عن الهَوى، إنْ هو اِلاّ وَحىٌ یُوحى».2 (پیامبر) از روى هوا (بیهوده و براساس هواى نفس و گرایشهاى نادرست و غیر الهى) سخن نمى‏گوید، گفتار او همان چیزى است که به او وحى شده است. «مَنْ یُطع الرَّسولَ فَقَدْ اَطاعَ اللّه‏».3 هر که از رسول پیروى کند، همانا از خداوند اطاعت کرده است. «وَ اِنْ تُطیعوه تَهْتَدوا».4 اگر از پیامبر اطاعت کنید، هدایت مى‏شوید، و راه درست را مى‏یابید. «فَلْیَحْذَرِ الّذین یُخالفون عن أمره اَنْ تُصْیبَهم فتنةٌ او تُصیبَهُم عذابٌ ألیم».5 کسانى که دستور و راهنمایى‏هاى پیامبر را بر نمى‏تابند، و با آنچه آن حضرت مى‏گوید و مى‏خواهد، مخالفت مى‏کنند، بترسند از این که ممکن است آنان را فتنه‏اى یا عذاب دردناکى فرا گیرد.حدیث آنچه را در قرآن به اجمال مطرح شده، روشن مى‏سازد، اطلاقات آن را مقید مى‏کند، عام آن را تخصیص مى‏دهد، احکام آن را به تفصیل باز مى‏گوید، و مشکلات آن را توضیح مى‏دهد.


1. همان.2. نجم (53) : 4-3.3. نساء (4) : 80.4. نور (24) : 54.5. نور (24) : 63.

 از این رو حدیث را مى‏توان شارح اصول شریعت و قرآن دانست.1آنان که از پرتو درخشان احادیث، هدایت بجویند، در دگرگونیهاى روزگار از راستى و سعادت محروم نمى‏مانند، کسانى که به این اصل اساسى چنگ زنند، به حیاتى مبارک و پاکیزه دست مى‏یابند. «و ذلک الاقتصار على الکتاب رأىُ قومٍ لاَخلاقَ لهم». (مردمانى که تنها کتاب را براى دیندارى کافى بدانند، و به آن بسنده کنند، و به سنت پیامبر ـ اقوال، افعال و... ـ بى اعتنا باشند، بهره درست از دین ندارند)، چه بسا این کار آنان را به تأویلات نابجا وا دارد، ادعاهاى باطل را مطرح سازند، در هواهاى نفسانى فرو افتند، بى دلیل (قانع کننده و استوار) به طرح مسائلى بپردازند، و از منطق سالم و صحیح دور شوند. و این بدان خاطر است که گفتار و کردار پیامبر بر اساس نص صریح قرآن حق است.2 «فماذا بَعْدَ الحقّ الاّ الضَّلال»3 و پس از حق چیزى جز گمراهى نیست.براى حدیث تقسیمات زیادى ذکر شده است. بعضى از آنها به 82 قسم مى‏رسد: حدیث متواتر، مشهور، صحیح، حسن، ضعیف، مرسل، مرفوع، مسند، موقوف، مقطوع، شاذ، منکر، معروف، متروک، مضطرب، متفق، ناسخ و...4در یک تقسیم کلى، حدیث را به سه قسم تقسیم کرده‏اند: 1. صحیح 2. حسن 3. ضعیف. زیرا حدیث یا مقبول است و یا مردود، حدیثى که بالاترین صفات قبول را داراست، حدیث صحیح نامیده مى‏شود.


1. علم الحدیث ، ص 12.2. همان، ص 24.3. یونس (10): 32.4. علم الحدیث ، ص 81.

 

 حدیث حسن برخى از این ویژگیها را دارد، و حدیث مردود ضعیف است.در نگاه دیگر، حدیث به خبر واحد و خبر متواتر تقسیم مى‏شود. متواتر آنست که گروهى آن را نقل کنند، و تعداد آنها به اندازه‏اى باشد که بطور عادى اتفاق آنها بر کذب محال گردد. انگیزه‏هاى نقل خبر دروغ از آنان نفى شود، و در آنچه خبر مى‏دهند پوشیده گویى و شبهه روا نباشد. چنین خبرى موجب علم است، و انسان به صدق آن یقین مى‏یابد.1 خبر واحد آنست که به حد تواتر نرسد، و علم قطعى به صدور آن پدید نیاید.2ابن تیمیه مى‏گوید: مقصود از متواتر هر خبرى است که علم آور باشد. و علم گاه از کثرت مخبران حاصل مى‏شود، و گاه به خاطر ویژگیهایى که راویان دارند (متدین هستند، ضابطند) پدید مى‏آید. و گاه خبرى قرائنى را در بردارد که از مجموع آنها علم به دست مى‏آید،3 (از این رو) در تواتر عدد معتبر نیست.4وى مى‏گوید: خبرى را که ائمه حدیث پذیرفته‏اند، و به تصدیق آنان رسیده است، و یا به موجب آن عمل کرده‏اند، نزد جماهیر خلف و سلف (نسل اندر نسل عالمان) مفید علم است. و این اخبار متواتر معنوى است. ولى برخى چنین خبرى را مشهور و مستفیض مى‏نامند، و خبر را به متواتر، مشهور و خبر واحد تقسیم مى‏کنند.5


1. خطیب بغدادى: الکفایة فى علم الروایة، دارالکتب العلمى، 1409 ه، ص 16
.2. همان.
3. علم الحدیث، صص 16-115.
4. همان، ص 118
5.همان، ص 116.

 

با توجه به این اشاره کوتاه درباره حدیث و این که خبر متواتر، مستفیض، و واحد، هر سه اعتبار دارد، مى‏توان گفت: حدیث ثقلین از احادیث بسیار معتبر است، زیرا :1ـ حدیث ثقلین از احادیث متواتر است، و در صدور آن از پیامبر نمى‏توان تردید داشت.1 این حدیث را 34 نفر از اصحاب به طرق گوناگون روایت کرده‏اند. و به مناسبتهاى مختلف پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آن را یادآور شده است.2 3 تعداد محدثان بزرگ اهل سنت که این حدیث را نقل کرده‏اند، از سده دوم هجرى تا قرن چهاردهم هجرى به 187 تن مى‏رسد.4 بعضى از بزرگان مانند حافظ محمد بن طاهر مقدسى (ابن قیسرانى)، متوفاى سال 507 هجرى در این زمینه رساله‏اى مستقل نگاشته است.5 62ـ حدیث ثقلین به تصریح کسانى چون حاکم، ابن حجر و سیوطى از احادیث صحیح است.7 که در تعریف آن گفته شده: «الصحیح ما اتّصَلَ سندُه بِعُدول ضابطین بلا شذوذٍ و لا علّة خَفیّة».8 حدیث صحیح آنست که در سلسله سند آن راویان عادل قرار دارد، کسانى که بدرستى خبر را ضبط مى‏کنند و انتقال مى‏دهند، فرد شاذ در سند حدیث وجود ندارد، و احتمال علت پنهانى و پوشیده در آن نمى‏رود.


1. میرسیدحامد حسین موسوى: عبقات الأنوار، ج 2-1 چاپ دوم، مؤسسه نشر نفائس مخطوطات (چاپ حبل المتین)، 1380 ه ، صص 7 و 82-575.2. همان، ج 4-3، ص 11-103. علامه سخاوى در کتاب «استجلاب ارتقاء الغرف بحبّ اقرباء الرسول ذوى الشرف» پس از تفسیر آیه مودت، حدیث ثقلین را از طرق مختلف نقل کرده است. براى آگاهى بیشتر در این زمینه رجوع کنید به: عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 83-575.4. همان، ج 2-1، صص 15-9.5. همان، صص 62 - 361 و نیز ج 6-5، صص 45-12.6ـ عنوان رساله ابن قیسرانى چنین است: «طرق حدیث انى تارک فیکم الثقلین».7. رجوع کنید به متن کتاب، بحث جایگاه سندى.8. اسنى المطالب، ص 22 .

 

بزرگانى چون ابن تیمیه حدیث متواتر را از اقسام حدیث صحیح میداند. بنابراین به فرض حدیث ثقلین متواتر نباشد از احادیث صحیح و معتبر دانسته مى‏شود. 3ـ حدیث ثقلین در صحیح مسلم آمده است که درباره آن عالمان بزرگ چنین اظهارنظر کرده‏اند: ابن تیمیه مى‏نویسد:«فکثیر من متون الصحیحین متواترُ اللفظ عند أهل العلم با الحدیث و ان لم یَعرف غیرُ هم أنه متواتر، و لهذا اَکْثر متون الصحیحین مما یَعلم علماءُ الحدیث علما قطعیا انّ النبىّ صلی الله علیه و آله وسلم قاله.».1 بسیارى از احادیثى که در صحیح بخارى و مسلم آمده است ، نزد عالمان حدیث متواتر لفظى است ، هر چند دیگران آنها را متواتر ندانند. و از این رو عالمان حدیث یقین دارند که بیشتر روایات این دو کتاب از پیامبر صادر شده است. ابن صلاح مى‏گوید:«انّ مارویاه او أحدهما فهو مقطوعٌ بصحّته ، والعلمُ القطعى حاصل فیه،...».2 آنچه را بخارى و مسلم و یا یکى از این دو روایت کند، صحت آن قطعى است. و علم قطعى به صحت آن حاصل مى‏شود. ابن حجر مى‏نویسد:


1. علم الحدیث ، صص 4-103.2. محمد ابوریّه:اضواء على السنة المحمدیه أو دفاع عن‏الحدیث، چاپ پنجم، مؤسسه اعلمى، ص 278.

 

«هما أصحّ الکُتُب بعدَ القرآن بِاِجماع مَن یُعَتّد به».1 اجماع استوارى وجود دارد که (صحیح بخارى و مسلم ) صحیح‏ترین کتابها بعد از قرآن است. حافظ ابوعلى نیشابورى مى‏گوید:«ما تَحْت أدیم السماء أَصَحّ مِن کتاب مسلم فى علم الحدیث».2 در زیر آسمان صحیح تر از کتاب مسلم در علم حدیث، پدید نیامده است. مسلم خود در کتابش مى‏نویسد:«أوردتُ فى هذا الکتاب ما صحّ و أَجمَعَ علیه العُلماء».3 آنچه را صحیح است و علما بر آن اجماع دارند، در این کتاب گرد آوردم.4ـ به فرض حدیث ثقلین از احادیث آحاد باشد ، خبر واحدى است که مورد پذیرش عالمان است ، و افاده علم به صدور مى کند.ابن تیمیّه مى‏نگارد: «و خبرُ الواحد المتلقّى بالقبول یُوجب العلمَ عند جُمهورِالعلما، مِن اَصحاب أبى حنیفه و مالک و الشافعى و احمد، و هو قولُ اکثر اصحاب الاشعرى کالاسفرائینى و ابن فورک ،...».4 خبر واحدى که مقبول دانسته مى‏شود، نزد جمهور عالمان موجب علم است. کسانى مانند اصحاب ابوحنیفه، مالک، شافعى، و احمد آن را علم آور مى‏دانند. نظر بیشتر اصحاب اشعرى مانند: اسفرائینى و ابن فورک نیز همین است.5ـ


1. عبقات الأنوار ، ج 6-5 ، ص 869 (به نقل از صوا عق المحرقة).2. همان ج 2-1 ، ص 156 ، 159 ، 163.3. همان ، ص 163.4. علم‏الحدیث، ص 104.

 

 و نیز اگر آنچه گذشت نادیده انگاشته شود، و حدیث ثقلین از احادیث «حسن» به حساب آید، باز هم اهتمام به آن لازم است ؛ زیرا: در اصطلاح ترمذى ، حدیث حسن، روایتى است که در میان راویان آن کسى به کذب متهم نشود، و نیز شاذ مخالف با احادیث صحیح نباشد.1 ابن کثیر مى‏گوید: «و کتاب الترمذى اصل فى معرفة الحدیث الحسن»،2 کتاب ترمذى در شناخت حدیث حسن اصل است.پیداست که حدیث ثقلین در صحیح ترمذى آمده است.3بعضى از متأخران درباره حدیث حسن چنین اظهار نظر کرده‏اند: «الحدیثُ الذى فیه ضعفٌ قریب محتمل ، هو الحدیث الحسن ، و یَصْلَحُ للعمل به». حدیث حسن، حدیثى است که در آن ضعف احتمالى وجود دارد، و صلاحیت دارد به آن عمل شود. 6ـ همچنین مى‏توان ادعا کرد که الفاظ اساسى حدیث ثقلین در قرآن به کار رفته است و مضمون آن از کتاب الهى استفاده مى‏شود4 و نیز اگر کسى این حدیث را از احادیث «حوض» به حساب آورد، ادعاى گزافى نکرده است. زیرا در برخى از نقلها در آغاز آن وصف حوض آمده است. و در بسیارى از آنها جمله «وَ لَنْ یَفْتَرقا حتى یَرِدا عَلَىّ الحوض»5 وجود دارد. روشن است که احادیث حوض، نزد عالمان حدیث، تواتر لفظى6 و معنوى دارد7، و حتى کسانى که خبر متواتر را در سنت نفى کرده‏اند، احادیث حوض را مستثنا دانسته‏اند.8 


1. همان: ص 101.2. همان.3. ابوعیسى ترمذى: صحیح، ج 2، ص 308.4. واژه «ثقلان» ، «استمسک» ، «اهل البیت» ، «کوثر» ، جمله «واعتصموا بحبل الله» و... در قرآن آمده است، و مضمون گویایى درباره این حدیث دارد. در متن کتاب این ویژگیها بیشتر روشن مى‏شود.5. ابن حجر هیتمى: صواعق المحرقه ، چاپ مکتبة قاهره، دارالطباعة محمدیه، ص 75 .6. اضواء على السنة المحمدیه ، ص 280.7. علم الحدیث ، صص 2-71.8. همان ، ص 119.

 

این شواهد ، همه به نحوى صدور و مضمون حدیث ثقلین را تقویت مى‏کند و بر اعتبار آن مى‏افزاید ، و آدمى را از بى‏توجهى به آن برحذر مى‏دارد.به این ترتیب روشن مى‏گردد که حدیث ثقلین ، از احادیث مسلم و قطعى است. و اکنون در این رساله سخن از این حدیث است ، در سنت نبوى و دو چیز گرانمایه بجا مانده از پیامبر، که عصاره همه دین و تعالیم الهى به حساب مى‏آید. سخن در تمسک است ، تمسک به قرآن و عترت ، و هدایت یابى در پرتو این دو، شناخت کتاب خدا و عمل به آن و درک عظمت عترت و نقش محورى کتاب و عترت در نجات و سعادت آدمى و بقا و قوام جامعه هاى انسانى.در قرآن آنچه زندگى درست را براى آدمى فراهم مى‏سازد ، و به او قوام مى‏بخشد ، و نیازهاى اصلیش را برمى‏آورد، و فطرت انسان را زنده مى‏سازد، و او را به کمال مى‏رساند؛ آمده است. صراط مستقیمى که مسلمان با پیمودن آن تعالى مى‏یابد، در قرآن نمایانده شده است. این کتاب در زمینه خلقت هستى، و انسان، ارزشهایى که زندگى بسامان در دنیا و فرجامى نیک در آخرت را به همراه دارد ، اصول و احکامى که به زندگى فردى و اجتماعى جهت درست مى‏دهد، حقایق و واقعیتها را مى‏نمایاند، و عمل به آن به سعادت انسان در هر دو جهان مى‏انجامد.این کتاب علم و هدایت ، در سخن پیامبر ثقل اکبر نامیده شده است، و پیامبر مردمان را به تمسک به آن فرا خوانده است ، چنانچه در دیگر احادیث نیز از مردمان خواسته شده که به قرآن چنگ زنند و از آن جدا نگردند. در صحیح مسلم جابر از پیامبر نقل مى‏کند:«و أنّى قد ترکتُ فیکم ما لَن تَضِلّوا بعده اِن اعْتَصَمْتُم به ، کتاب الله ، و أنتم مَسئولون عنّى فما أنتم قائلون».1 همانا من در میان شما چیزى را بر جاى مى‏گذارم ، که اگر به آن چنگ زنید، هرگز گمراه نشوید. و آن کتاب خدا (قرآن) است. و شما درباره من (و آنچه بر جاى نهاده‏ام) بازپرسى مى‏شوید، پس چه خواهید گفت (اگر نسبت به من و قرآن کوتاهى کرده باشید)؟پیامبر در حدیث ثقلین و احادیث فراوان دیگر2، قرآن را مانند ریسمانى معرفى کرده است، که رابط بین انسان و خداست. و راه هموار براى حرکت به سوى بى‏نهایت و عوالم بى پایان الهى.همچنین در این حدیث پیامبر مردم را به شناخت و پیروى از یک شى‏ء گرانمایه دیگر، که ثِقل اصغر نامیده شده، دعوت مى‏کند. چیز نفیسى که عِدل قرآن است ، و به منزله همتاى قرآن دانسته مى‏شود. و این بدان معناست که ویژگیها و امتیازات کتاب خدا، در این ثِقل نفیس، که پیامبر آن را اهل بیت و عترت خود مى‏داند، موجود است. و همچون قرآن بیانگر بسیارى از چیزها و حقایق و اصول است. و تمسک به آن انسان را نجات مى‏دهد، و غفلت از آن گمراهى و تباهى مى‏آورد. حدیث ثقلین نکات درس آموز و مهمى را در بردارد. و چنانچه


1. یوسف بن اسماعیل النبهانى: منتخب الصحیحین من کلام سید الکونین، انتشارات دارالفکر، 1403ه ، ص 116.2. رجوع کنید به: مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 1 ص 174 و نیز علم الحدیث ص35.

 

عالمان و محدثان سنت از آن استفاده کرده‏اند. خبر از گسست ناپذیرى قرآن و عترت ، تا روز قیامت مى‏دهد.علامه مناوى در توضیح حدیث مى‏نویسد:«و فى روایة انّ اللطیف اَخْبَرَ نى أَنّهما «لن یفترقا» اى الکتاب و العترة ، أى یستمرّ امتلا زمین «حتى یرد اعَلَىَّ الحوض» أى الکوثر یوم القیامة. زاد فى روایة «کهاتین» و أَشارَ بأَصْبَعَیْهِ ، و فى هذا مع قوله أولاً انّى تارکٌ فیکم، تلویحٌ بل تصریحٌ بأنهما کَتوأمین خَلَّفَهما، وَ وَصّى أمتّهَ بِحُسن مُعاملتهما ، و ایثار حَقَّهما على اَنْفُسِهم و اسْتِمساک بهما فى‏الدین».1 در روایتى آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود خداى لطیف مرا خبر داد که قرآن و عترت همراه همند، و این تلازم ادامه دارد تا این که در حوض کوثر در قیامت بر من وارد آیند. در روایتى اضافه شده که پیامبر دو انگشت خود را کنار هم نهاد و گفت: مانند این دو. این جمله از روایت و نیز صدر آن که مى‏فرماید من دو چیز گرانمایه بر جاى مى‏گذارم ، اشاره دارد، بلکه تصریح است به این که پیامبر قرآن و عترت را به صورت ملازم با هم ، در میان امت گذاشته است. و به مردمان سفارش کرده که با این دو به نیکى رفتار کنند، و بر خودشان مقدم بدارند ، و در دین به این دو چنگ زنند.و نیز براساس این حدیث ، در هر زمانى و در هر نسلى از امت اسلامى فردى از اهل بیت وجود دارد ، و عالمان بزرگ اهل سنت این حقیقت را بازگو کرده‏اند.مناوى مى‏نگارد:


1. عبدالرؤوف مناوى: فیض القدیر، ج 3، انتشارات دارالفکر، 1416ه،ص 19.

 

«قال الشریف: هذا الخَبَر یفِهم وجودَ مَن یکونُ أهلاً للتمُّسک به من أهل البیت، والعترةِ الطاهرة فى کلِّ زمنٍ الى قیامِ الساعة ، حَتّى یَتَوجَّهَ الحَثُّ المذکور الى التمسک به، کما أن الکتاب کذلک ، فَلِذلک کانوا أمانا لِأهلِ الأِرْض، فااذهَبُوا ذَهَبَ أهلُ الأرض».1 شریف (سمهودى) گوید: این خبر (حدیث ثقلین) مى‏فهماند که فردى از اهل بیت و عترت، که اهلیت براى تمسک دارد، تا زمان قیامت، وجود دارد. همان گونه که قرآن چنین است. در غیر این صورت ، فراخوان پیامبر به تمسک به اهل بیت معناى درست نمى‏یابد. و از این روست که اهل بیت براى ساکنان زمین سبب ایمنى و بقایند ، و آن گاه که از میان بروند (و فردى از عترت در زمین نماند) اهل زمین نابود مى‏شوند. ابن حجر نیز مى‏نویسد:«و فى أحادیثِ الحثِّ على التَمَسّک بِأَهلِ البیت اِشارةٌ الى عَدَم انْقِطاع مستأهلٌ منهم لِلتمسّک به الى یَومِ القیامة...».2 در احادیثى که مردمان را بر مى‏انگیزد که به اهل بیت متمسک شوند. و به دامان عترت چنگ زنند. اشاره است به این‏که همواره‏فردى از آنان که شایستگى براى تمسک دارد، تا روز قیامت‏موجوداست.این مضمون را علامه عجیلى3، شهاب الدین دولت آبادى4، کمال الدین جهرمى،5 نیز بازگو کرده‏اند. و نیز علامه زرقانى6، و مولوى حسن زمان7 ،


1. فیض‏القدیر، ج 3 ، ص 20.2. صواعق المحرقه، ص 90.3. عبقات‏الأنوار ج 4-3 ، ص 67 (به نقل از ذخیرة المآل).4. همان ، ص 66 (به نقل از هدایة السعدا).5. همان (به نقل از براهین قاطعه).6. همان ، ص 67 (به نقل از شرح مواهب الدنیة).7. همان، صص 8-67 (به نقل از قول مستحسن).

 

سخن نورالدین سمهودى در «جواهر  العقدین»1 را در این زمینه، در کتابهاى خود آورده‏اند. و این همه استوارى مطلب را دو چندان مى‏سازد.و از آن جا که پیامبر گرامى اسلام صلی الله علیه و آله وسلم این خبر را مى‏دهد ، و بارها آن را به مناسبتهاى مختلف بازگو مى‏کند، روشن مى‏گردد که جدائى ناپذیرى قرآن و عترت از حقیقتى استوار حکایت دارد، و واقعیتى است که هرگز تخلف نمى‏پذیرد. و «کُلُّ علمٍ و کُلّ قولٍ رَدَّ على مُخالِفَةِ النبى صلی الله علیه و آله وسلم ، فهو زَنْدَقَةٌ و شَیْطَنَة»2، هر علم و سخنى که به مخالفت با گفته پیامبر بینجامد، بى دینى و شیطنت است.اکنون رساله حاضر به تبیین برخى از نکات این حدیث گرانمایه مى‏پردازد. انگیزه اصلى این است که عظمت حدیث ثقلین نمایان شود. و بررسى هاى بیشتر در این باره ادامه یابد. براستى این سئوال بسى اساسى و مهم است که چرا پیامبر بارها و در هنگام رحلت با تأکید، بار دیگر مردمان را به تمسک به قرآن و عترت دعوت مى‏کند، و نجات و هلاکت را دائر مدار پیروى از این دو ، و یا روى برتابى از آنها مى‏داند.این کتاب روشن مى‏سازد که ثقل اصغر و همتاى قرآن ، موعود آخرالزمان است. او کسى است که دگر بار اسلام را حیات مى‏بخشد، به کتاب و سنت پیامبر عمل مى‏کند، تفرقه را برمى‏اندازد، دین واحد را در جهان مى‏گستراند، همگان را به آیین توحید و اعتصام به «حبل الله» فرا مى‏خواند. و حکومتى را بر پا مى‏دارد که اهل آسمانها و زمین و همه موجودات عالم خشنود مى‏گردند، و زمین را که پر از ظلم و ستم گشته است ، آکنده از عدل و داد مى‏سازد.


1. همان ، ص 66.2. عبقات الانوار ، ج 2-1 ، ص 568 (به نقل از هدایة السعداء).

 

این یگانه روزگار که رسول گرامى آمدن او را بشارت داده، مردى از این امت، و از نسل پیامبر و از اهل بیت و عترت آن حضرت است. او کسى است که پیامبر در این حدیث تأکید کرده که مسلمانان به دامنش چنگ زنند ، از او جدا نگردند ، در اطرافش گردآیند ، به او محبت ورزند ، و در گستره هدایتهایش راه جویند.پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مسائل بسیارى در زمینه مسائل آخر الزمان و مهدى گفته است:از صورت و جمال مهدى،از سیرت ، اخلاق و صفات آن پیشوا،ازعلم وجود و کرمش،از چگونگى داورى و قضاوت او،از اصلاحاتى که در زمان حکومت مهدى پدید مى‏آید،از کسانى که با او بیعت مى‏کنند،از عیسى که از آسمان فرو مى‏آید ، و پشت سر مهدى نماز مى‏گذارد،از نداى آسمانى و آیات سماوى،از آشوبها و فتنه‏ها و علاماتى که پیش از ظهور مهدى رخ مى‏دهد،از محل ظهور و یاران آن حضرت و ویژگیهاى آنها،از این که ملائکه مهدى را یارى مى‏رسانند،از این که چگونه زمینه هاى قیام او پدید مى‏آید،از برکاتى که هنگام ظهور مهدى جهان را فرا مى‏گیرد،از شرف و منزلت مهدى، از مدت خلافت او ، و...این مسائل همه در کتابهاى خاصى که عالمان اهل سنت درباره مهدى نوشته‏اند، و تعداد آنها نزدیک به 50 کتاب مى‏رسد، آمده است. «عرفُ الوردى» ، «عقدالدرر» ، «البرهان» ، «المشرب الوردى» ، نمونه‏هایى از آنهاست.بارى ؛ حدیث ثقلین از همراهى عترت و گسست ناپذیرى آن از قرآن خبر مى‏دهد، و این که در هر زمانى فرهیخته‏اى از خاندان پاک پیامبر وجود دارد. و این کتاب نیز اشاره‏اى است کوتاه به بزرگى منزلت قرآن و عترت، و نقش اساسى این دو در حیات آدمى. و یادآورى مصداقى روشن از عترت ، که همان مهدى است، و در سنت پیامبر پیشینه‏اى استوار دارد. هر چند برخى از روشنفکر نمایان بر نفى آن اصرار مى‏ورزند؛ و با اندیشه‏اى واژگون به این مسأله حیاتى مى‏نگرند، و راهنماییهاى درست و سعادت ساز را در ساخت و پردازهاى ذهنى خود مى‏جویند. و از آن جا که شهامت نفى اصل دین و سنت را ندارند ، با مهارتهاى موذیانه، در سنت زدایى و زندگى غیردینى مى‏کوشند، آنچه را اصول کلى است و به گرایشهاى نفسانى آنها آسیب نمى‏رساند ، برمى‏گیرند و آنچه را که به مذاقشان تلخ مى‏آید، و سازگار با امیال لذت جویانه خود نمى‏بینند، و سلطه طلبیها و تجاوز گریهایشان را محدود مى‏سازد، توجیهات ناروا مى‏کنند. و بر آنند تا دینداران را با خود همسو سازند تا در فضاى بى‏دینى زمینه‏هاى تأمین خواسته‏هاى شهوانى بیشتر و گسترده تر برایشان فراهم آید، و آدمیان از اندیشه مدینه آرمانى و در عین حال عینى و قابل تحقق اسلامى باز مانند، و در راستاى خواسته‏هاى بحق و فراموش شده انسان نکوشند.امید که این کتاب مورد توجه دانش پژوهان و معتقدان به آینده روشن و درخشان جهان در پرتو اصول و هدایتهاى دینى، قرار گیرد. و عظمت قرآن و عترت در دلها بدرخشد و با آمدن فردى از عترت و تحقق مدینه فاضله اسلامى به دست مهدى، آدمى به خواسته هاى به حق خود برسد. و دیگر بار اسلام بر سراسر گیتى حاکم گردد.حدیث ثقلین با فریادى بلند و روشن تمسک به قرآن و عترت را مطرح مى‏سازد و همه را به سوى این دو فرا مى‏خواند و راه هدایت و رستگارى را در ظلمتهاى زمانه و تجاوزگریهاى انسان ، در پرتو هدایت قرآن و عترت مى‏داند. و فرمان پیامبر است که خود مى‏گوید: «فاذا أَمَرتُکم بِشَى‏ءٍ فَأتْوا منه ما اسْتَطَعْتُم»1. هر گاه شمار ا به چیزى فرا خواندم ، تا حدى که مى‏توانید آن را انجام دهید (نهایت تلاش خود را بکار بندید).بر مسلمانان است که در حد توان به دعوت پیامبر درباره تمسک به قرآن و عترت جامه عمل بپوشانند. از ناپاکیها و نارواها خود را تزکیه کنند، از هدایت الهى هدایت جویند و براى فراهم آمدن زمینه احیاى مجدد اسلام به دست عترت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، مهدى (ع) بکوشند. و آنچه را بایسته است براى ظهور مصلح آخرالزمان انجام دهند. و در حالت آماده باش بسر برند، تا نداى آن مهدى همه جا طنین افکن شود و روزگار پرشکوه آن حضرت که عزت بخش مسلمانان و احیاگر اسلام و قرآن است، فرا رسد. و رنجها، نامردمیها و کمبودها و بى‏حرمتیهاى مظلومان جهان پایان یابد. و آن مصلح حقیقى هر چیزى و هر کسى را در جایگاه بایسته‏اش قرار دهد. و همه طاغوتها، زبردستان و زور گویان و زیاده خواهان را براندازد.


1. منتخب الصحیحین ، ص 223.

بنیاد فرهنگى حضرت مهدى موعود (عج) 

 

بخش اوّل

متن حدیث ثقلین در کتب اهل سنت

 

حدیث ثقلین را حدود 34 نفر از اصحاب نقل کرده‏اند1 و بزرگان اهل سنت که این حدیث را در طول قرنها در کتابهاى خود آورده‏اند، به 187 نفر مى‏رسد2. این حدیث به وسیله راویان گوناگون، با تغییر اندکى درالفاظ، با کم و زیادهایى بازگو شده است. و مناسبتها و موقعیتهایى که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مسلمانان را به این حدیث توجه داده، مختلف است.3 ابن حجر در کتاب صواعق ، آن را حدیث تمسک (به قرآن و عترت) مى‏نامد.4 صحیح مُسلم5 ، صحیح ترمذى6، مُستدرک7، مُسند احمد بن حنبل8، مسند عبد بن حمید9 ، کَنزُ العمال10 ، سنن دارمى11، سُنَن بیهقى12، جامع الاصول13 ، فیض‏القدیر14 ،


1. عبقات الانوار ، ج 4-3، صص 11-10 و نیز ج 2-1 ، صص 83-575.2. همان، ج 2-1، صص 824-15.3. همان ، ص 665 و ج 4-3 ص 11.4. صواعق المحرقه، ص 75.5. مسلم بن حجاج نیشابورى، صحیح، ج 5، چاپ اول (تحقیق دکتر موسى و احمد)، مؤسسه عزالدین، 1407 ه ، ص 26.6. صحیح ترمذى، ج 2 ، ص 308.7. امام‏حافظ حاکم‏نیشابورى: مستدرک‏الصحیحین، ج 3،صص109و 148 (چاپ دارالمعرفة).8. احمد بن حنبل: مسند، ج 4 ص 366 و ج 5 ص 181، ج 3، صص 14 و 17 و 26 و 59، (چاپ دار صادر). 9. عبد بن حمید، مسند، ج 7 ، ص 102.10. على بن حسام الدین متقى هندى: کنز العمال، ج 1، صص 76-172 (چاپ مؤسسه الرسالة).11. ابن بهرام دارمى: سنن، ج 2 ، ص 431 (چاپ دارالفکر).12. احمد بن حسن بیهقى: سنن بیهقى ، ج 2 ، ص 148 (دارالمعرفة ، 1413 ه).

 

تفسیر ابن کثیر1 ، تفسیر در المنثور2، التحاج الجامع لِلأصول3 الخصائص4، حلیة‏الاولیاء5 ، اسد الغابة6، صواعق المحرقة 7، طبقات الکبرى8 ، تاریخ بغداد9، المسند الجامع10، جامع الصغیر11، مجمع الزوائد12، نمونه‏هایى از کتابهایى است که حدیث ثقلین را آورده‏اند. در برخى از این کتابها، حدیث بسیار مورد توجه قرار گرفته، و ابعاد آن شرح داده شده است.13نمونه‏هایى از متن این حدیث چنین است:1. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم : «اَیّها الناس... فأنّى سائِلُکم حین تَرِدُون عَلَىّ عن الثَّقَلَیْن فَانْظُروا کیف تَخْلِفُونى فیهما ؛ الثِقْلُ الأکبر کتابُ اللّه‏... فاستمسِکوا به لا تَضِلّوا...


1. ابن اثیرجزرى: جامع الاصول ، ج 1، چاپ اول، 1368 ه ، ص 187.2. فیض القدیر ج 3 ، صص 20-19 و ج 2 ص 217.3. تفسیر ابن کثیر، ج 9 ص 114.4. جلال‏الدین‏سیوطى: الدرالمنثورفى‏التفسیرالمأثور، ج2، دارالفکر، 1403 ،ص285.5. شیخ منصورعلى‏ناصف: التاج‏الجامع‏للأصول، ج 3 ، دارالمعرفة ، 1406 ه ، ص 348.6. نسائى: الخصائص ، ص 21.7. ابونعیم اصفهانى: حلیة الاولیاء ، ج 1 ، چاپ اول ، دار الکتب العلمیه ، 1409 ه ، ص 355 و نیز ج 9، ص 64.8. ابن اثیر جزرى: اسدالغابه ، ج 2 ، احیاء التراث العربى ، ص 12 .9. الصواعق المحرقة ، صص 75 و 89.10. ابن سعد: طبقات الکبرى ، ج 2 ، داربیروت ، 1405 ه ، ص 194.11. ابوبکر خطیب بغدادى: تاریخ بغداد، ج 8، صص 43-442.12. بشار عواد معروف و همکاران: المسند الجامع، ج 5، دارالجیل و شرکة المتحده، چاپ اول، 1413 ه، ص 551.13. جلال الدین سیوطى، الجامع الصغیر، ج 1، چاپ اول، دارالفکر، 1401 ه، ص 402.14. نورالدین على ابن ابى بکر هیثمى: مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 9، چاپ دوم، دارالکتاب العربى، 1967 م، صص 64 - 162. و نیز ج 10، ص 363.15. به عنوان نمونه، علامه مناوى این حدیث را که سیوطى با تغییر اندکى در الفاظ در دو جاى جامع الصغیر مى‏آورد، در فیض القدیر شرح مى‏دهد. براى آگاهى بیشتر رجوع کنید به؛ فیض القدیر ج 2، ص 217 و ج 3 صص 20-19.ابن حجر نیز در کتاب صواعق، ص 90 به شرح این حدیث پرداخته است. و شهاب الدین دولت آبادى در هدایة السعدا، یکایک الفاظ و جمله‏هاى این حدیث را توضیح مى‏دهد.

 

... و عترتى أهل بیتى، فأنّه قَدْ نَبَّأنى اللطیفُ الخَبیر انّهما لَنْ یَفْترِقا حتّى .یردا علىّ الحوض».1 اى مردمان! آن گاه که در رستخیز نزد من آیید، از دو چیز نفیس از شما مى‏پرسم ؛ پس نیک بنگرید که درباره این دو پس از من چه مى‏کنید، ثقل و گرانبهاى بزرگتر کتاب خداست، که اگر به آن چنگ زنید، گمراه نشوید (و ثقل دیگر) عترت و اهل بیت من است. همانا خداى دانا و لطیف مرا خبر داده که این دو از هم جدا نشوند، تا در حوض (میقات و وعده گاه مخصوص در قیامت) نزد من آیند.2. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم : «اَلا یا ایّها الناس... انى تارک فیکم الثقلین ؛ أوّلُهما کتابُ اللّه‏ فیه الهُدى و النور، فخذوا بکتاب اللّه‏ وَ اسْتَمْسَکوا به... و أهلُ بیتى ؛ أُذَکِّر کُم اللّه‏ فى أهلِ بیتى...».2 هان! اى مردم (من به زودى فراخوان پروردگارم را اجابت مى‏کنم و به سوى او مى‏شتابم) و در میان شما دو چیز گرانبها برجاى مى‏گذارم ؛ نخست آن دو، کتاب خداست، که هدایت و نور در آن است، پس کتاب خدا را برگیرید و به آن متمسّک شوید. و گرانقدر دیگر اهل بیت من است، خدا را بیادتان مى‏آورم درباره اهل بیتم.3. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم «و أَنَّکم واردونَ علىّ الحوض، عَرْضُه ما بین صَنْعاء الى بُصرى، فیه عددُ الکواکب مِنْ قَدَحانِ الذهب و الفضّة، فَانْظُروا کیفَ تَخْلِفونى فى الثقلین، قیل و ما الثَقَلان یا رسول اللّه‏ قال: الأکبرُ کتابُ اللّه‏ طَرْفُه بیدِاللّه‏ و طرفُه بأیدیکم، فَتَمسَّکوا به لَن تَزِلّوا و لن تَضِلّو، و الأصغرُ عترتى. و انّهما لن یَفْترقا حتى یِرِدا علىّ الحوض و سألتُ لهما ذلک ربّى، و لا تُقَدِّموهما فَتَهْلِکوا و لا تُعَلِّمُوهما فانّهما أَعْلَمُ منکم».3 همانا شما در حوض نزد من مى‏آیید؛ گستره آن از صنعاء تا بصرى است، به شمار ستارگان ظرفها طلا و نقره در آن قرار دارد. پس بنگرید (بعد از من) درباره دو چیز نفیس و مهم چگونه رفتار مى‏کنید.


1. حلیة الأولیاء، ج 1، ص 355.2. صحیح مسلم، ج 5، ص 26.3. صواعق المحرقه، ص 75 و نیز مجمع الزوائد، ج 9، صص 63-162.

 

 کسى سؤال کرد: اى رسول خدا! این دو چیز گرانقدر چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ثقل بزرگتر کتاب خداست، که (همچون ریسمانى) یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگر آن در دستان شماست (و رابط بین شما و خداست). و اگر به آن دست یازید، هرگز نلغزید و گمراه نشوید. و ثقل کوچکتر عترت من است. این دو از هم جدا نشدنى اند تا در حوض بر من وارد آیند. و این تفکیک ناپذیرى و با هم بودن این دو را، من از خدا خواسته‏ام. از این دو پیشى نگیرید، وگرنه هلاک مى‏گردید. و به قرآن (چیزى) نیاموزید (اندیشه‏ها و نظرات خود را بر آنها تحمیل نکنید، و خویش را داناتر ندانید)، که آنها از شما آگاهترند.4. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم : «أنِّى خَلَفّتُ فیکم اِثْنَتَیْن، لَن تَضِلّوا بَعْدَهما أبدا ؛ کتابَ اللّه‏ و نَسَبى، و لن یفترقا حتى یردا عَلَىَّ الحَوْضَ».1 در میان شما دو چیز بر جاى مى‏گذارم، که پس از آن دو هرگز گمراه نشوید؛ کتاب خدا و نَسَبَم، این دو از هم جدا نشوند، تا در حوض نزد من آیند. 5. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم : «انّى تارکٌ فیکم خَلیفَتَیْن: کتابَ اللّه‏... و عترتى اهل بیتى؛ و أنهما لن یفترقا حتى یَرِدا علىّ الحَوْضَ».2


1. مجمع الزوائد ج 9، ص 9 و صص 166. و نیز نورالدین هیثمى. کشف الاستار ج 3، (تحقیق حبیب الرحمن اعظمى)، چاپ اول، مؤسسه الرسالة، 1404 ه، ص 223.2. جامع الصغیر، ج 1، ص 402. و مسند الجامع، ج 5، ص 551. و مجمع الزوائد، ج1، ص 175. و نورالدین هیثمى: مجمع البحرین فى زوائد المعجمین، ج 3 (تحقیق محمدحسن اسماعیل شافعى)، چاپ اول، دارالکتب العلمیه، 1419 ه، ص 406.

 

من مى‏روم و در میانتان دو جانشین بر جاى مى‏گذارم ؛ یکى از آن دو کتاب خداست و دیگرى اهل بیت من است. و این دو از هم جدا نمى‏شوند تا در حوض بر من وارد آیند.6. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم : «ترکتُ فیکم شَیْئَیْن لن تِضِلّوا بعدهما ؛ کتابَ اللّه‏ و سُنَّتى، و لَن یفترّقا حتى یَرِدا علىّ الحوض.»1 در میان شما دو چیز بر جاى مى‏گذارم که هرگز پس از آن دو گمراه نشوید؛ کتاب خدا و سنّتم، این دو هرگز از هم جدا نشوند تا در حوض نزد من آیند.7. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم : قد ترکتُ فیکم ما اِن أَخَذْتُم به لَن تَضِلّوا؛ کتاب اللّه‏ -تعالى- سَبَبُه بِیَدِه و سَبَیُه بِاَیْدِیکم، و اهل بیتى».2 در میان شما چیزى را بر جاى نهادم که تا آن را برگیرید هرگز گمراه نشوید: کتاب خداى متعال، که یکسوى آن در دست خداست و سوى دیگرش در دستان شما، و أهل بیتم.چنانچه در این احادیث ملاحظه مى‏شود، در برخى از نقلها به جاى واژه «ثقلین»، واژه‏هاى «خَلیفَتَیْن»، «اِثْنَتَین»، «شَیْئَیْن»، است. و در حدیثى به جاى کلمه «عترتى»، واژه «نسبى» جلب توجه مى‏کند. و نیز در بعضى از احادیث تغییرات اندکى در الفاظ حدیث مشاهده مى‏شود. به عنوان نمونه در آغاز احادیث مختلف این جملات و الفاظ جلب توجه مى‏کند: «فانما اَنَا بشرٌ یوشک اَنْ یأتى رسولُ ربّى فأُجیب»، «کأنّى قد دُعیتُ فأجُیب»، «فانّى لَأَرانى یُوشک اَنْ أُدْعى فَأُجیب»، «اَیّها النّاس! انّه قد نَبَّأَنى اللطیفُ الخبیر»، «انّى قانِتٌ فیکم اثنین»، «انى


1. فیض‏القدیر ج 3 صص 292 و 543.2. ابن حجر عسقلانى: المطالب العالیه بزوائد الثمانیة، ج 4 (تحقیق ابى بلان و غنیم بن عباس غنیم)، چاپ اول، دارالوطن، 1418 ه، ص 252.

 

مُخَلِّف فیکم الثَقَلَیْن»، «فأنّى مُوشکٌ أن اُدْعى فَأُجیب»، «یُوشَکُ ان اُقبَضُ قَبْضا سریعا»1، «اِنّى مقبوضٌ»2، «اِنّى لکم فَرَطٌ».3 و اینها همه در معناى حدیث تغییر اساسى پدید نمى‏آورد، و از اهمیت تمسک به قرآن و عترت نمى‏کاهد. بلکه جنبه صدور روایت از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بیشتر تقویت مى‏شود، و بر استحکام سندى آن مى‏افزاید. و این گونه تعدد در الفاظ که داراى مضمون یکسانند و گوناگونى راویان و طریق حدیث، به نحوى تواتر معنوى حدیث را مى‏رساند. واژه «سنتى»آنچه در این میان شایان توجه مى‏نماید، کلمه «سنّتى» است، که درباره آن یادآورى نکاتى، خالى از فایده نیست:1. حدیث با این واژه در برخى از کتابهاى معتبر اهل سنت مشاهده نمى‏شود. و کسانى مانند سیوطى آن را روایت صحیح نمى‏داند. 2. با توجه به جایگاه والاى عترت در اسلام و روایات صحیحى که از پیامبر درباره آنها رسیده است و کسى در آنها تردید ندارد، لزوم گرامى داشت اهل البیت در میان عالمان اهل سنت نسل اندر نسل امرى مسلم است. بزرگان در کتابهاى خود بابى با عنوان باب «فضائل اهل البیت» آورده‏اند.4 و نیز در این زمینه کتابهاى مستقل به نگارش درآمده است، مى‏توان گفت که اهمیت عترت و توجه به آن و شناخت اهل بیت، از فراخوانهاى اساسى سنت دانسته مى‏شود، و تمسک به اهل بیت، مصداق تمسک به سنت است.


1. عبقات الأنوار ج 2-1، صص 83-575 (به نقل از «استجلاب ارتقاء الغرف». و ص 676 (به نقل از عقد النبوى).2. همان، 625 (به نقل احیاء المیت».3. همان، ص 627 (به نقل از درالمنثور).4. به عنوان نمونه ؛ هیثمى در مجمع الزوائد، ج 9، صص 68-165، بابى دارد به نام «باب فضائل أهل البیت»، ابن حجر عسقلانى نیز در مطالب العالیه، ج 4، ص 262، بابى با همین عنوان آورده است. در سنن بیهقى، ج 2، ص 148، عنوان چنین است: «باب بیان اهل بیته الذین هم آله». در مسند احمد حنبل، ج 3، ص 167، عنوان «مسند أهل البیت» جلب توجه مى‏کند.

 

 و احادیث فراوانى که در آنها واژه «عترتى» و «اهل بیتى» بکار رفته، مراد از سنت را در این مقام روشن مى‏سازد، و اطلاق سنت در این جا به عترت منصرف است.ملک العلما در «هدایة السعدا» مى‏گوید در کتاب «شفاء» آمده است: «المُتمسّک بِسُنّتى عند فسادِ اُمّتى له أجرُ مائة شهید». یعنى آن روز که مردمان بفساد گرایند، هر که چنگ در زند در سنت من، مر او را ثواب صد شهید باشد، و آن سنت دوستى قرآن و فرزندان رسول است»1وى در فراز دیگرى مى‏نویسد:«عزیز من! دوستى و تمسک به اولاد رسول بفعل و قول مصطفى و به نصوص ثابت است... پس هر که با قرآن و فرزندان رسول تمسک ندارد، اگر چه علم اولین و آخرین بخواند، چون کتابیست، و اگر زهد کند مانند راهبست، و فرداى قیامت او را برو اندازند در دوزخ.23. برخى از کسانى که حدیق ثقلین را با واژه «سُنّتى» آورده‏اند، آن را از امور یقینى دانسته‏اند. سیاق کلام آنها نشان مى‏دهد که روشنى حدیث و مسلم بودن دلالت آن، در حدى است که آن را از سند بى نیاز مى‏کند ؛ زیرا هیچ مسلمانى نمى‏تواند در تمسک به قرآن و سنت شک کند، و آن دو را از عوامل اصلى و محورى هدایت و نجات نداد.شک کند، و آن دو را از عوامل اصلى و محورى هدایت و نجات نداد.


1. عبقات الأنوار ج 4-3 صص 74-273. و نیز ج 2-1، صص 68-566.2. همان.

 

 اساس اسلام و مسلمانى بر این دو استوار است.1 و در این مطلب تردیدى وجود ندارد. همین ویژگى خود بر صحت دیگر واژگان حدیث و درستى مضمون و جملات آن مى‏افزاید، و با توجه به آن مى‏توان از ضعف برخى از راویان که در دسته‏اى از نقلها ادعا شده است، چشم پوشید و اصل صدور حدیث را از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم حتمى و یقینى دانست. 4. با توجه به کثرت نقل حدیث با واژه «عترت» و «اهل بیت» و یا هرد و، به وسیله راویان مختلف در کتابهاى گوناگون (تفسیر، حدیث، تاریخ و...)، از سوى عالمان اهل سنت در قرون متوالى و نیز قلّت نقل حدیث با واژه «سنّتى»، مى‏توان دریافت احتمال تحریف لفظ در واژه «سنتى» به مراتب بیش از دیگر واژه هاست، به ویژه آن که این واژه از نظر ظاهرى به واژه «نَسَبى» بسیار شبیه است. و احتمال این که عالمان و بزرگان حدیث در ذکر واژه «عترت» و «اهل بیت» اشتباه کرده، و معناى آن را مورد توجه قرار نداده باشند، بسیار بعید به نظر مى‏رسد. 5. این که در کتاب گرانسنگ و معتبر اهل سنت، یعنى در صحیح مسلم که همتاى صحیح بخارى - والاترین مجمع حدیثى - است، جمله «اُذَکّرُکم اللّه‏ فى اَهْل بیتى»،2 در پایان حدیث چند بار تکرار شده است، خود تأییدى است بر این که یکى از دو ثقل و یکى از دو میراث گرانمایه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، «اهل بیت» است نه «سنّت». زیرا سنت در زمان پیامبر در میان مسلمانان امرى پذیرفته بود، و از نخستین گامها در اسلام و مسلمانى به حساب مى‏آمد. از این رو یادآورى و سفارش نسبت به آن، با این شدت نیاز نبود. و این چنین ترغیب و ترهیب ویژه‏اى درباره آن، بجا و مناسب با شأن و منزلت مسلمانان نمى‏نمود.


1. موسى محمدعلى در مقدمه‏اى بر کتاب احمد بن تیمیه، (علم الحدیث) مى‏نویسد: «رهایى از تشنجاتى که به جامعه اسلامى هجوم مى‏آورد و رشد مى‏کند و فرقه هایى که با اندیشه‏هاى خود حق را نادرست مى‏نمایانند، و به انحراف از سنت نبوى دست مى‏یازند، و افکار وارداتى و فلسفه‏هاى ناکارامد را دنبال مى‏کنند، و دغدغه‏ها و اضطرابهایى که امروزه با آن روبرو هستیم... رهایى از همه اینها در بازگشت به کتاب و سنت است. وى پس از این جمله، حدیث تمسک را با لفظ «سنتى» به جاى «عترتى» مى‏آورد. 2. صحیح مسلم، ج 5، ص 26 و نیز؛ منتخب الصحیحین، ص 77. و نیز؛ مسند احمد، ج 4، ص 367.

 

 

 

بخش دوم

بررسى اسناد حدیث ثقلین

 

حدیث ثقلین از نظر سند خدشه‏ناپذیر و از نظر دلالت روشن است گرچه بنا بر ادعاى هیثمى برخى از راویان این حدیث ضعیف و برخى منکرند، و در بعضى از آنها اختلاف است.1 ولى در مجموع با توجه به جرح و تعدیلها و نظر به جوانب مختلف و شواهد و مؤیدات، حدیث ثقلین در دسته احادیث صحیح قرار دارد، و عالمان بسیارى به صحت آن تصریح کرده‏اند، در بسیارى از کتابها آمده است، و راویان از صحابه به دهها نفر مى‏رسد، و به مناسبتهاى مختلف پیامبر آن را بازگو کرده است. 1. اظهار نظر مسلم بن حجاجامام مسلم حدیث ثقلین را در صحیح خود به طرق متعدد روایت کرده است. و خود درباره کتابش مى‏گوید: «لیس کلُّ شى‏ءٍ عندى صحیحٌ وَ ضَعْتُه هُنا، انّما وَضَعْتُ ما أَجْمَعُوا علیه» تنها آنچه در نظر خودم صحیح مى‏آمد، در این کتاب نیاوردم، بلکه آنچه را اجماعى است و همه بر صحت آن اتفاق دارند، نقل کردم.2


1. مجمع الزوائد، ج 9، صص 77-165.

 

شیخ عبدالحق دهلوى نیز نظیر این اظهارنظر را از سوى مسلم تأیید مى‏کند.1 و از این گذشته بزرگان بسیارى چون: ابن صلاح، ابو اسحاق و ابو حامد اسفرائینى، شیخ ابو اسحاق شیرازى، قاضى عبدالوهاب مالکى، عبدالرحیم سرخسى حنفى، ابوعلى حنبلى، ابن فورک، ابن طاهر مقدسى، عسقلانى، سیوطى، شاه ولى اللّه‏ و... قائلند که صحت احادیث صحیحین قطعى است.2 و در آنها تردید بى مورد است. پیداست که حدیث ثقلین در صحیح مسلم آمده است، و از این رو حکم به صحت آن مى‏شود، و در دسته احادیثى قرار مى‏گیرد که علماء حدیث به صحت آن اتفاق نظر دارند. 2. دیدگاه ابوعیسى ترمذىحدیث ثقلین را ترمذى در صحیح خود نقل کرده است، که از کتابهاى بسیار مهم حدیث به حساب مى‏آید، و یکى از صحاح سته است، که درباره آن علامه طیبى در کاشف مى‏نویسد: اهل شرق و غرب به صحت احادیثى که در صحاح سته آمده است، اتفاق نظر دارند.3 ترمذى خود درباره کتابش مى‏گوید: «صَنَّفْتُ هذالکتاب فَعَرضْتُه على علماء الحجاز، فَرَضُوا به. و عَرَضْتُه على علماء العراق، فَرَضوا به. و عَرَضْتُه على علماء الخراسان فَرَضوا به، وَ مَنْ کان فى بَیْتِه هذ الکتاب، فکأنّما فى بیته نَبىٌّ یَتَکَلّم.4 این کتاب را نوشتم، و از عالمان حجاز،


1. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 837.2. همان.3. همان. 4. همان، ص 852.5. همان.

 

عراق و خراسان خواستم در باره آن اظهار نظر کنند، همه آنان این کتاب را پسندیدند. این کتاب در خانه هر کس که باشد، گویا در منزلش پیامبرى است که با او سخن مى‏گوید. حافظ ابوعلى نیشابورى صحیح مسلم را بر دیگر کتب احادیث ترجیح مى‏دهد و مى‏گوید: در زیر آسمان صحیح‏تر ا زاحادیث کتاب مسلم نمى‏توان یافت. دسته‏اى دیگر از عالمان نیز این گفته را تأیید مى‏کنند، زیرا شرط مسلم در نقل روایت آنست که حدیث را دست کم باید دو نفر تابعى ثقه از دو نفر صحابى روایت کرده باشند، و این شرط (دو نفر راستگو و مورد اعتماد) باید در طبقات راویان و سلسله سند تا خود مسلم محفوظ بماند. و راوى علاوه بر عدالت مى‏بایست شرایط شهادت را نیز دارا باشد. و پیداست که به نظر این گروه در صحیح بخارى این گونه دقتها رعایت نشده است.1 3. نظر حاکم نیشابورى در مستدرک پس از نقل حدیث از زیدبن ارقم مى‏نویسد: «هذا حَدیثٌ صحیح».2 این حدیث از احادیث صحیح است.4. قول ابن حجرابن حجر در صواعق حدیث تمسک را نقل مى‏کند، و آن گاه اذعان مى‏دارد که «هى روایةٌ صَحیحة».3 این روایت (از نظر سند) روایت صحیح است.


1. همان، ص 839.2. مستدرک الصحیحین، ج 3، صص 109 و 148.3. صواعق المحرقه، ص 136.

 

5. نظر سیوطىسیوطى در جامع الصغیر این روایت را به دو طریق نقل مى‏کند. و بنابر هر دو طریق آن را صحیح مى‏داند.1 و گذشته از این در مقدمه کتاب خود مى‏گوید که از احادیث آنچه را اتقان داشته و داراى سند استوار بوده است، نقل کرده است. عبارت سیوطى در «جامع الصغیر» چنین است: «صح: لِا حمد فى مُسنده و الطَبَرانى فى الکبیر، کِلاهما عن زیدِ بْنِ ثابت. حدیثٌ صحیح».2 احمد در مسندش، و طبرانى در «الکبیر» این حدیث را صحیح دانسته‏اند، و هر دو از زید بن ثابت روایت کرده‏اند. این حدیث، حدیث صحیح است. 6. نظر شهاب الدین دولت آبادى (ملک العلماء)ملک العلما در «هدایة السعداء» و در «شرح سنت» حدیث ثقلین را با قلمى شیوا و گویا نقل مى‏کند و شرح مى‏دهد. و درباره سند آن در کتاب اخیر مى‏نویسد: «در صحت این حدیث، محدثان سلف و خلف مُتفق اند.»37. توجه عالمانحدیث ثقلین را بسیارى از عالمان اهل سنت در سده‏هاى متوالى مورد توجه قرار داده‏اند. و در کتابهاى خود نقل کرده‏اند. تعداد این کسان بیش از 180 نفر است.4 گذشته از کتاب صحیح مسلم و


1. فیض القدیر، ج 3، صص 20-19 و ج 4، ص 217.2. جامع الصغیر، ج 1، ص 402 .3. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 559.4. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 15-9.

 

صحیح ترمذى و مسند احمد و مسند عبد حمید و مسند دارمى، این حدیث در صحیح بن خزیمه، صحیح ابو عوانه، مسند بزار، مسند ابویعلى، و فضائل القرآن (ابن ابى دنیا)، کتاب السنة (ابن أبى عاصم)، ذرّیة طاهره (دولابى)، مصاحف (ابن انبارى)، امالى (محاملى)، کتاب الولایة (ابن عقده)، کتاب الطالبیین (جعابى)، معاجم سه گانه طبرانى، شرف النبوه (خرکوشى)، طرق حدیث الثقلین (ابن طاهر) و... آمده است.1 و گفته ابن جوزى را که بر ناصحیح بودن این حدیث ناظر است، بسیارى از بزرگان همچون ابن حجر، مناوى و... خطا دانسته‏اند. ابن حجر این سخن را ناشى از غفلت مى‏داند و مناوى برخاسته از توهم و ابن شیخانى راهى به خطا.2 عالمان دیگرى همچون سخاوى، سمهودى از اظهارنظر ابن جوزى در این باره در شگفت مانده‏اند. و از این خطاى فاحش تعجب کرده‏اند.38. راویان حدیثراویان حدیث ثقلین در میان اصحاب به دهها تن مى‏رسد، حذیفة بن أُسَید، زید بن ثابت، ابوهریره، جابربن عبداللّه‏، ابو سعید خدرى، على بن أبى طالب، حسن بن على، ابوذر، سلمان، ابن عباس، زید بن ارقم، انس بن مالک، عمر و بن عاص، سعد بن أبى وقاص، عبدالرحمان بن عوف، براء بن عازب، عبداللّه‏ حنطب، عدى بن حاتم، عقبة بن عامر، ابوقدامه انصارى،... و فاطمه، ام سلمه و ام هانى، از آن جمله‏اند.4


1. عبقات الانوار، ج 2-1، ص 905.2. همان، صص 7-906.3. همان، ص 904.

 

بنابراین که در تواتر عدد معتبر باشد، با این همه راویان حدیث تمسک، از احادیث متواتر دانسته مى‏شود، که مرتبه آن از نظر سند قطعى است. به گونه‏اى که یقین به صدور حاصل مى‏شود، و احتمال توافق بر خلاف وجود ندارد.ترمذى پس از نقل حدیث از جابربن عبداللّه‏ انصارى مى‏نویسد: «فى الباب، عن أبى ذرو أبى سعید، و زید بن ارقم، و حذیفة بن اُسید».1 این حدیث از ابوذر، ابوسعید زید بن ارقم، و حذیفه نیز نقل شده است. نورالدین سمهودى در کتاب «جواهر العقدین» این حدیث را به طرق متعدد نقل مى‏کند و مى‏گوید: «و فى الباب ما یَزیدُ عَلَى عِشرین من الصَحابة».2شمس الدین سخاوى نیز در «استجلاب ارتقاء الغرف» پس از آن که حدیث را از ابو سعید خدرى و زید بن ارقم نقل مى‏کند، حدود 20 نفر از اصحاب را برمى شمارد که این حدیث را نقل کرده‏اند.3ابن حجر مکى نیز در صواعق درباره سند حدیث این گونه اظهار نظر مى‏کند «ثم اعلم انّ لحدیث التمسک بذلک طرقا کثیرة وردت عن نیّف و عشرین صحابیّا».4 بدان که حدیث تمسک به قرآن و عترت، طرق فراوانى دارد، این حدیث را بیست و اندى از اصحاب نقل کرده‏اند


1. در این زمینه رجوع کنید به: کنزالعمال، ج 1، ص 173. صحیح مسلم، ج 5، ص 26. مسند احمد، ج 3، ص 14. المسند الجامع، ج 5، ص 551. مجمع الزوائد، ج 9 ص 164. حلیه الاولیاء، ج 9، ص 64. اسدالغابة ج3، ص 147. صحیح مسلم ج 2، ص 362. صواعق المحرقه، ص 136. فیض القدیر، ج 3، صص 20-19. مستدرک، ج 3، ص 148. طبقات الکبرى، ج 2، ص 194. و نیز عبقات الانوار، ج 4-3، صص 10-2.2. عبقات الانوار، ج 4-3، ص 11 .3. عبقات الانوار، ج 4-3، ص 11. و نیز فیض القدیر، ج 3، ص 20.4. عبقات الانوار، ج 4-3، ص 11.5. همان.

 

9. مناسبتهاى نقل حدیثدر این زمینه ابن حجر در صواعق مى‏نویسد: «و مَرَّ له طرقٌ مبسوطة... و فى بعضِ تلک الطرق أنه قال ذالک بِحَجّة الوِداع بعرفة. و فى أخرى أنّه قاله بالمدینة فى مرضه، و قد اْمَتَلَأَتْ الحُجْرة من أصحابه، و فى أخرى أنّه قال ذلک بِغدیر خُم، و فى أخرى أنّه قال لمّا قام خطیبا بعد انْصِرافه من الطائف... و لا تَنا فى اِذ لا مانعَ من أنّه کَرَّ رَ علیهم ذلک فى تلک المواطن و غیرهما، اِهتماما بِشأن الکتاب العزیز و العِترة الطاهرة».1 طرق گسترده‏اى براى حدیث تمسک در قبل ذکر گردید... در برخى از آنها آمده است که پیامبر این حدیث را در حجة الوداع در عرفه، گفته است. و در بعضى گفته‏اند، آن حضرت در مدینه هنگام بیمارى - در حالى که اصحاب اطرافش گرد آمده بودند - بیان کرده است. طریق دیگر این است که پیامبر این حدیث را در غدیر خم فرموده، و نیز آمده است که آن حضرت آن گاه که از سفر طائف برگشت، در ضمن خطابه‏اى آن را ایراد کرد... این طرق با هم سازگارند، زیرا مانعى ندارد که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در این جاها و در مکانهاى دیگر حدیث تمسک را بازگو کرده باشد، تا از این طریق مردمان به شأن کتاب عزیز و منزلت والاى عترت طاهره، بیشتر توجه یابند و اهمیت دهند. از آنچه گذشت مى‏توان دریافت که حدیث ثقلین از احادیث صحیح و متواتر است. و اگر کسى آن را در حد حدیث «حسن» تنزل دهد، بنابر آنچه علماء حدیث در باره حدیث حسن گفته‏اند، بى توجهى نسبت به آن با دیانت سازگار نمى‏نماید.


1. همان.

 

و اگر از هر حیثى به سند آن خدشه شود، باز هم نمى‏توان از عمل به مضمون آن سربرتافت. زیرا در زمره احادیث ترغیب و ترهیب در مى‏آید که تساهل در سند آنها رواست. خطیب بغدادى به نقل از ابن سنجرى در این باره مى‏گوید: «سمعتُ النوفلى... یقول:... اذا رُوِینا عَنِ النبى صلی الله علیه و آله وسلم فى فَضائلِ الاعمال و ما لا یَضَع حُکما و لا یرفعه تَساهَلْنا فى الأسانید»1 احمد بن محمد سجزى به نقل از نوفلى و او به نقل از احمد حنبل مى‏گوید: هر گاه روایتى از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درباره فضائل اعمال بما رسد، و حکمى را اثبات یا نفى نکند، از ضعف سندى آن چشم مى‏پوشیم. 10. یادآورىاین نکته نیز شایان توجه به نظر مى‏رسد، که نفى تواتر حدیث ثقلین از اعتبار آن نمى‏کاهد، زیرا در حدیث متواتر اختلاف است. بعضى آن را در سنت نفى کرده‏اند و برخى آن را ثابت مى‏دانند:1. شاطبى امام شاطبى مى‏نویسد: بیشتر نقل سنت با خبر واحد است، بلکه به ندرت مى‏توان حدیثى را یافت که به طور متواتر از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده باشد.2 2. ابن صلاح


1. الکفایة فى علم الروایه، ص 134.2. أضواء على السنة المحمدیه، صص 80-279.

 

در نظر ابن صلاح، آنچه را بخارى و مسلم یا یکى از این دو روایت کند، صحت آن قطعى است. و در علم حدیث (و بحث اسناد) از متواتر بحث نمى‏شود. جزائرى نیز در «توجیه النظر» گفته اخیر ابن صلاح را تأیید مى‏کند، و در آن جاى شکى نمى‏بیند.1 3. ابن تیمیه شیخ الاسلام ابن تیمیه به کسانى که حدیث متواتر را نفى کرده‏اند مى‏تازد، و تواتر را به دو قسم لفظى و معنوى تقسیم مى‏کند. در نظر وى عدد در تواتر شرط نیست،2 و تواتر نزد علماء حدیث از غیر آنها متمایز است.3 در باور ابن تیمیه حدیث «مَنْ کَذَبَ عَلَىّ مُتَعَمّدا...» تواتر لفظى دارد، و احادیث شفاعت، حوض و... داراى تواتر معنوى است.4از مجموع این اظهار نظرها مى‏توان دریافت که تواتر در احادیث حوض هم لفظى5 و هم معنوى است. در روایتهاى مختلف جمله‏ها یکسانند، و در احادیث گوناگون معنا و مضمون واحدى مورد توجه و سفارش قرار گرفته است.


1. همان.2. علم الحدیث، صص 58-157.3. «فأهل العلم بالحدیث والفقه قد تواتر عند هم من السنة ما لم یتواتر عند العامه، ک... الحوض...». نزد عالمان حدیث و فقه، از سنت اخبارى متواتر است، که نزد همگان متواتر نیست، مانند احادیث حوض... (علم الحدیث، ص 119).4. علم الحدیث، صص 2-71 و ص 119.5. برخى از عالمان تواتر لفظى را در غیر حدیث «من کذب عَلَىّ» و احادیث حوض و چند حدیث دیگر نفى کرده‏اند (اضواء على السنة المحمدیه، ص 280).

 

با توجه به این نکته مى‏توان ادعا کرد که حدیث ثقلین در دسته احادیث حوض قرار دارد، زیرا گذشته از پایان آن که به لفظ «حوض» ختم مى‏شود، در برخى روایتها اوصاف حوض در آغاز آن آمده است.1 و این خود بر جایگاه سندى این حدیث مى‏افزاید. همچنین شایان ذکر است که مضمون حدیث ثقلین با جملات دیگر نیز از پیامبر نقل شده است، که خود جنبه صدور آن را تقویت مى‏کند. در کتاب شفاء از پیامبر نقل شده که فرمود: «اُوصیکُم بِکتاب اللّه‏ و عترتى».2 شما را به کتاب خدا و عترتم سفارش مى‏کنم. و در بحر الأنساب به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آمده است: «حسبک کتاب اللّه‏ و عترتى».3 کتاب خدا و عترتم شما را کافیست.مناسب است پایان بحث سندى، با سخن مولوى رشید الدین خان دهلوى در کتاب «ایضاحٌ لطافة المقال»، زینت یابد، وى مى‏گوید:«آیا عاقلى تجویز مى‏کند که اهل سنت با وجود این که مُتَشَبِّث بثقلین‏اند، و به حکم حدیث «انّى تارکٌ فیکم الثَقَلین» تمسک را به عترت طاهره، مثل تمسک به قرآن لازم مى‏دانند. و حکم بوجوب محبت اهل بیت اطهار، مثل محبت سرور ابرار مى‏نمایند. با وجود روایت نمودن ایشان اخبار و احادیث فضائل حسنین را، که به درجه متواتر معنوى رسیده‏اند، بلا ضرورت داعیه بل وجود ورود احادیث حرمت بغض ایشان، اعتقاد [به] مضمون روایات وجوب حبّ این حضرات نداشته باشند.»4


1. صواعق المحرقه، ص 75.2. عبقات الأنوار، ج 4-3، ص 273.3. همان.4. همان، ج 2-1، صص 91-790 (به نقل از ایضاح لطافة المقال).

 

بخش سوم
بررسى دلالت حدیث ثقلین

 

حدیث ثقلین از نظر دلالت واضح است. ابهام و اجمال در استعمال الفاظ آن وجود ندارد، و مراد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را از آن به روشنى مى‏توان دریافت. 1. شرح علامه مناوىسیوطى در جامع الصغیر حدیث را این چنین نقل مى‏کند:«انّى تارکٌ فیکم خلیفتین: کتابَ اللّه‏ حبلٌ ممدودٌ ما بَیْنِ السماء و الأرْضِ، و عترتى اَهْلَ بیتى، و اِنّهما لَنْ یَفتَرّقا حتى یَرِدا عَلَىَّ الحَوْضَ».و مناوى در فیض القدیر، این گونه آن را شرح مى‏دهد:«انى تارکٌ فیکم» بعدَ وفاتى «خلیفتین» زاد فى روایةٍ أَحَدُهما أکبرُ من الآخر، و فى روایة بدل خلیفتین، ثقلین، سَمّاهما به لِعَظْم شَأْنهما «کتاب اللّه‏» القرآن «حبل» أى هو حَبْل «ممدودٌ ما بینَ السَماءِ و الأرض». قیل: اَرادَ به عَهْدَه. و قیل: السَبَبَ المُوصِل الى رضاه. «و عترتى» بمثناة فوقیة «أهل بیتى» تفصیلٌ بعد اجمال بَدَلاً أو بیانا، وَ هُم أصحابُ الکِساء الّذین أَذْهَبَ اللّه‏ عنهم الرِّجْسَ و طَهَّرهُم تطهیرا. و قیل: مَنْ حَرُمَتْ علیه الزکاةُ، وَرَجَّحَهُ القُرطبى، یعنى اِنِ ائْتَمَرتم بِأوامر کتابه وَ انْتَهَیْتُم بِنَواهیه وَ اهْتَدَیْتُم بهُدى عِتْرتى وَ اقْتَدَیْتُم بِسیرتهم، اِهْتَدَیْتم فلم تَضِلّوا. قال القرطبى[و غیره]: هذه الوصیّة و هذا التأکید العَظیم، یَقْتَضى وجوبَ اِحترامِ أهله و اِبْرارهم و توقیرهم و مَحبَّتهم، وُجوبَ الفروض المؤکدة التى لا عُذر لأحدٍ فى التَخَلُّف عنها. هذا مع ما علم من خُصوصیّتهم بالنبى صلی الله علیه و آله وسلم و بأنّهم جزءٌ منه، فانهم أُصُوله التى نَشَأَ عنها، و فروعه التى نَشَأوا عنه [بها]، کما قال: «فاطمةُ بضعةٌ منّى». و مع ذلک فقابَلَ بنو أُمیة عظیمَ هذه الحقوق بالمخالفةِ والعُقوق، فَسَفَکوا من أهلِ البیت دماءَهم، و سَبُوا نساءَهُم، و أَسَرُوا صِغارَهُم، و خَرَبُوا دِیارَهم، و جَحَدوا شرفَهم و فضلَهم و استباحوا سَبَّهم و لَعْنَهم، فخالفوا المُصطفى صلی الله علیه و آله وسلم فى وَصیّته، و قابَلُوه بِنَقیضِ مَقصوده و أُمنِیّته. فواخَجِلهم اذا وَقَفوا بین یدیه، و یا فَضیحَتهم یوم یَعْرِضون علیه. «و انّهما» أى والحال أنّهما و فى روایةٍ أن اللَطیفَ اَخْبَرَنى أنّهما «لن یفترقا» أىِ الکتاب و العترة‏اى یَسْتَمِرامتلا زِمَیْن «حتّى یَرِدا عَلَىّ الحوضَ» اى الکوثَرَ یوم القیامة. زاد فى روایة «کهاتین»، و أشار بِأِصْبَعَیْه. و فى هذا مع قوله أولاً انى تارکٌ فیکم تلویحٌ بل تصریحٌ بأنهما کتوأمین خلفهما، و وَصّى أمّته بحُسن مُعاملتهما، و ایثار حَقِّهما على انفسهم، و استمساک بهما فى الدین. أما الکتاب فَلِأنّه معدنُ العلومِ الدینیّة و الأسرارِ و الحکمِ الشرعیة و کنوزِ الحقائق و خفایا الدقایق. و اما العترةُ فَلِأنّ العُنْصُر اذا طابَ أعان على فهمِ الدین، فَطِیبُ العنصر یُؤَدّى الى حُسن الأخلاق، و محاسِنُها تُؤَدّى الى صفاءِ القلب و نَزاهَتِه و طهارته. قال الحکیم: والمرادُ بِعترته هنا ؛ العلماءُ العاملون اِذهم الذین لا یُفارقونَ القرآن. اما نحُو جاهلٍ و عالمُ مِخْلَط، فَأَجْنَبىٌّ مِن هذ المقام [المرام]،... و لا یعارض حثّه هنا على اتّباعِ عترته حَثّه فى خبرٍ على اتّباعِ قریش، لِأَنَّ الحُکم على فردٍ من أفراد العام بِحُکمِ العام، لا یُوجِب قَصْرَ العام على ذلک الفَرْد على الأَصَحّ. بل فائِدُتُه مزیدُ الاِهتمام بِشَأنِ ذلک الفردُ، و التَنْویه بِرَفْعَة قَدْرِه.1

من پس از وفاتم در میان شما دو جانشین مى‏گذارم، در روایتى آمده است که یکى از آن دو بزرگتر از دیگرى است. و نیز در روایتى لفظ «ثقلین» به جاى «خلیفتین» مشاهده مى‏شود. قرآن و عترت به خاطر بزرگى شأن و منزلتشان، ثقلین (دو چیز گرانمایه) نامیده شده‏اند. کتاب خدا، قرآن، رشته‏اى است بین آسمان و زمین. گفته شده مراد عهد خداست. و گفته شده، مقصود از حبل بودن قرآن این است که قرآن همچون وسیله‏اى مى‏تواند انسان را به مقام رضاى الهى برساند.عترت و اهل بیت معناى یکسانى دارند، اهل بیت به عنوان بدل یا بیان، تفصیل پس از اجمال است و مراد از عترت را روشن مى‏سازد، که همان اصحاب کسایند. کسانى که خدا پلیدى را از آنان زدوده، و به پاکیزگى ویژه آنان را آراسته است. گفته شده مراد از عترت کسانى از آنهاست که زکات برایشان حرام است. قرطبى همین معنا را ترجیح مى‏دهد. (پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در این جمله‏ها مى‏خواهد بگوید:) اگر به دستورات کتاب خدا عمل کردید، و از آنچه نهى کرده، دروى گزیدید. و از هدایت عترت، هدایت جُستید، و رفتار، کردار و گفتارتان را با سیره آنان همسو و سازگار ساختید. هدایت مى‏یابید، و گمراه نمى‏شوید. قرطبى مى‏گوید: این سفارش و این تأکید بس بزرگ، احترام اهل بیت را به طور مؤکد واجب مى‏کند، به گونه‏اى که براى کسى عذرى باقى نمى‏ماند.


1. فیض القدیر، ج 3، صص 20-19 و عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 98-697.

 

براساس این وصیت بر مسلمانان واجب است به اهل بیت محبت ورزند، به آنان نیکى کنند و بزرگشان بدارند. و اگر این سفارش نبود باز هم احترام و بزرگداشت آنها واجب بود، زیرا نسبت آنان به پیامبر بر همه آشکار است. پیداست که آنان جزئى از وجود پیامبرند، ریشه‏هایى‏اند که پیامبر از آنها برخاسته است، وشاخه هایى هستند که بر این درخت تناور روییده‏اند. چنانچه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خود مى‏فرماید: «فاطمه پاره تن من است».و با این همه، بنى امیه این حقوق بس بزرگ را پاس نداشتند، و به مقابله و مخالفت با اهل بیت پرداختند، و آزارشان دادند. خون عترت پیامبر را ریختند، به خانواده آنها ناسزا گفتند، کودکانشان را به اسارت گرفتند، و خانه هایشان را ویران ساختند و شرف و فضلشان را انکار کردند، ناسزا و لعن بر آنها را مباح دانستند، و به این وسیله وصیت پیامبر را زیر پا نهادند، و برخلاف خواست و آرمان پیامبر عمل کردند.چقدر شرمنده مى‏گردند، آن گاه که به حضور پیامبر برسند!! و چه اندازه رسوا مى‏شوند روزى که پرونده اعمالشان بر پیامبر عرضه شود!! و این دو (در روایتى آمده است که خداى لطیف مرا خبر داده که این دو) یعنى کتاب و عترت هرگز از هم جدا نشوند، و همواره با همند، تا این که روز قیامت در حوض کوثر نزد من آیند. در روایتى اضافه شده که پیامبر دو انگشت خود را کنار هم نهاد و اشاره کرد مانند این دو.در این عبارت و آنچه در آغاز حدیث آمده است «انى تارک فیکم»، اشاره بلکه تصریح است به این که، قرآن و اهل بیت (مانند دوقلو) دو چیز با همند. و پیامبر این دو را با هم بر جاى گذاشته، و به امت سفارش کرده که با این دو بایسته و نیک رفتار کنند، و حق آنها را بر جانشان مقدم بدارند، و در دین (و آنچه صلاح دنیا و آخرت را تأمین مى‏کند) به این دو متمسک شوند. زیرا کتاب خدا معدن علوم دینى و اسرار حکم شرعى است، گنجینه حقایق نهان است و کانون دقایق پنهان. و لزوم تمسک به عترت از آن روست که جوهره پاک انسان را در فهم دین مدد مى‏رساند، و پاکیزگى عنصر به حسن اخلاق مى‏انجامد، و محاسن اخلاق با صفاى قلب و طهارت آن پیوند مى‏یابد.حکیم ترمذى مى‏گوید: مراد از عترت در این جا عالمان عامل است، زیرا آنان کسانى‏اند که از قرآن جدا نمى‏شوند. عالمان ناپرهیزگار و آنان که در واقع جاهلند، از این مقام بدورند... و این که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در خبرى مسلمانان را بر پیروى از قریش فرا خوانده است، با سفارشى که در این جا نسبت به عترت دارد ناسازگار نیست. زیرا بنا بر قول صحیح جریان حکم عام در فردى از افراد آن، موجب انحصار عام در آن فرد نمى‏شود، بلکه این شیوه اهتمام بیشتر شأن این فرد را مى‏رساند، و یادآور علوّ قدر آنست.سیوطى در جاى دیگر از جامع الصغیر حدیث را این گونه مى‏آورد. «اما بعد» الا ایّها الناس فأنّما أنا بَشَرُ یُوشَک أن یَأتى رسولُ ربّى فُأجیب، و أنا تارکٌ فیکم ثقلین: اوّلهما کتاب اللّه‏ فیه الهُدى و النور، من استمسک به و أخذ به کان على الهدى، و من اَخْطَاَه ضَلَّ فْخَذُوا بکتاب اللّه‏ تعالى، وَ اسْتَمْسَکوا به، و اهل بیتى. اُذَکِّر کم اللّه‏ فى اهل بیتى، اُذَکِّرکم اللّه‏ فى اهل بیتى»1


1. فیض القدیر، ج 2 ص 217.

 

و علامه مناوى آن را این چنین شرح مى‏دهد:«أما بعد اَلا اَیُّها الناس» الحاضرون اوِ أعمّ «فانّما أنا بَشَر یوشک أن یأتى رسول ربّى» یعنى ملک الموت «فأجیب» أى اَموت، کَنّىَ عنه بالاجابة اشارةٌ الى أنه یَنْبَغى تَلَقّیه بالقبول، کأنّه مُجیبُ الیه بِاِختیاره. «و انا تارکٌ فیکم ثقلین» سَمّا به لِعظم شأنهما و شَرَفها «اوّ لهما کتاب اللّه‏» قَدَّمَه لِأَحَقِّیتهِ بالتَقَّدُم «فیه الهدى» من الضَلال «والنور، من استمسک به و أخذ به کان على الهدى، و من اَخْطَأهَ‏ضَلَّ» أى اَخْطَأَ طریقَ السعادة و هَلَکَ فى میادینِ الحَیْرَةِ والشَقاوة. «فَخُذوا بکتاب اللّه‏ تعالى، و استمسکوا به»، فانه السَبَبُ المُوصِل الى المقاماتِ العِلّیة و السعادة الأبدیّة. «و أهل بیتى» و ثانیهما أهل بیته و هم من حَرُمت علیهم الصدقه من أقربائه. قال الحکیم: حَضَّ على التمسک بهم لأنّ الأمر لهم معاینةً فهم اَبْعَد عن المِحنة، و هذا عامٌ ُأرید به خاص، و هم العلماء العاملون منهم، فَخَرَج الجاهلُ و الفاسق،... و کما أنّ کتابَ اللّه‏ منه ناسخٌ و منسوخ، فارتفع الحکمُ بالمنسوخ، هکذا اِرْتَفَعْت القُدْوَة بغیرِ علمائهم الصُلَحاء. و حَثَّ على الوصّیة بهم لما عَلِمَ ممّا سَیُصیبَهم بعده من البلایا و الرَزایا، انتهى.«اُذَکِّر کم اللّه‏ فى اهل بیتى» أى فى الوصیة بهم و احترامهم و کَرَّره ثلاثا للتأکید. قال الفخرُ الرازى: جعل اللّه‏ تعالى أهلَ بیته مساوین له فى خمسة اَشْیاء، فى المَحَبّة و تَحْریم الصدقة، و الطهارة، والسلام و الصلاة، و لم یقع ذلک لِغیرهم. «تَتِمّة»: قال الحافظ جمالُ الدین الزرندى فى نظم «دُرَرُالسمطین»: وُ رِدَ عن عبداللّه‏ بن زید عن أبیه أنه (علیه الصلاة و السلام) قال: «مَن أَحَبَّ اَنْ [یجعله ]یُنْسَأ له فى أجله و اَنْ یَمَتَّعَ بما خَوَّلَه اللّه‏ [تعالى]، فَلْیُخْلِفْنى فى أهلى خِلافَةً حسنة، فمن لم یخلفنى فیهم بتره عمره، و ورد علىّ یوم القیامة مسودا وجهه».1

اما بعد، هان اى مردم که در این جا حاضرید، یا اعم از حاضر و غائب (این زمان و زمانهاى بعد)، بدانید که من - مانند شما - بشرم، نزدیک است که فرستاده پروردگارم، (ملک الموت) بیاید، پس او را اجابت کنم (یعنى بمیرم. با اجابت از لفظ مرگ، کنایه آورده، تا اشاره کند به این که بجاست آن را بپذیرد، گویا به اختیار به مرگ تن در مى‏دهد.) و من در میان شما دو چیز گرانمایه بر جاى مى‏گذارم (دو چیز را نفیس و گرانقدر نامیده، به خاطر بزرگى شان و شرف آن دو)؛ نخست آن دو کتاب خداست. (کتاب را مقدم داشته زیرا سزاوار تقدم است) در آن هدایت است (از گمراهى)، و نور ؛ هر کس به آن چنگ زند و برگیرد، بر طریق هدایت است، و هر کس از آن روى برتابد گمراه مى‏شود (از راه سعادت به دور مى‏افتد، و در میدانهاى حیرت و شقاوت هلاک مى‏گردد). پس کتاب خدا را برگیرید و به آن متمسک شوید (زیرا قرآن راه رسیدن به مقامات بلند مرتبه و سعادت ابدى است). و اهل بیتم (چیز نفیس دوم اهل بیت من است، و آنها کسانى از نزدیکان و خویشان پیامبر است که صدقه برایشان حرام است).(حیکم ترمذى گوید: پیامبر مردم را بر تمسک به اهل بیت فرا خوانده و ترغیب کرده است زیرا این امر نسبت به اهل بیت با حضور پیامبر آنان را از مشکلات دورتر مى‏کند. و این حکم عامى است که از آن خاص اراده شده است. و مقصود از اهل بیت علماء عاملند، از این رو کسانى از آنها که جاهل وفا سقند، این فضیلت را ندارند،... و چنانچه قرآن ناسخ و منسوخ دارد، و با آمدن ناسخ، حکم منسوخ  تمسک به اهل بیت نیز چنین است، کسان ناصالح از آنها قابلیت تمسک را ندارد.


1. همان و نیز عبقات الانوار، ج 2-1، صص 96-695.مرتفع مى‏شود.

 

 پیامبر نسبت به اهل بیت مردم را سفارش کرده است، زیرا مى‏دانسته که به زودى پس از وى آنان را بلاها و مصیبتها در بر مى‏گیرد.)خدا را بیادتان مى‏آورم درباره اهل بیتم (یعنى در سفارش نسبت به ایشان، و گرامیداشت آن‏ها. پیامبر این جمله را براى تأکید سه بار تکرار کرده است. فخر رازى گفته است: خداى متعال اهل بیت پیامبر را با او در 5 چیز همسان قرار داده است ؛ در محبت، در حرمت صدقه، در طهارت و در سلام و صلوات. براى غیر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و اهل بیت او این فضیلتها نیست.)نکته پایانى در این باره، گفته حافظ جمال الدین زرندى در نظم دررالسمطین است. در آن جا روایتى از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل مى‏کند که فرمود: «هر کس دوست دارد اجلش تأخیر افتد، و از نعمتهاى خدا در دنیا بهره‏مند شود، باید پس از من نسبت به اهلم، جانشینى نیک و بایسته باشد. و گرنه عمرش کوتاه مى‏گردد، و روز قیامت نزد من رو سیاه خواهد بود. 2. شرح ابن حجردر صواعق المحرقه، ابن حجر هیتمى، در تنبیهى حدیث ثقلین را شرح مى‏دهد و مى‏نویسد:«سَمَّى رسول اللّه‏ صلی الله علیه و آله وسلم القرآن و عترته...- و هى بالمثناة الفوقیة الأهلُ و النسل والرَهْطُ الأدنون - ثَقَلَین، لأن الثقل کُلّ نفیس خطیر مَصون، و هذانِ کذلک؛ اِذ کُلّ منهما معدنٌ لِلعلوم الدینیة والأسرارِ والحِکَمِ العلّیه، و الأحکامِ الشرعیة، و لذاحَثّ صلی الله علیه و آله وسلم عَلَى الاقتداء و التَمَسّک بهم، و التعلیم منهم. و قال: الحَمْدُ لِلّهِ الّذى جَعَلَ فینا الحکمةَ أهلَ البیت. (و قیل) سُمِّیا ثقلین لِثِقْل وجوبِ رعایةِ حقوقهما.ثُمّ الذینَ وَقَعَ الحَثُّ عَلَیهم منهم، انما هم العارفون بکتاب الله و سُنّة رسوله،اذهم الذین لا یُفارقون الکتاب الى الحوض. و یُؤَیّد الخبرُ السابق (و لا تُعَلِّموهم فانّهم اَعْلَمُ منکم) و تَمَیّزُوا بِذالک عن بَقیّة العلماء لِأن اللّه‏ اذهب عنهم الرجسَ و طَهّرهم تطهیرا، و شَرَّفُهم بالکرامات الباهرة المزایا المتکاثرة و قدمَرَّ بعضها، و سیأتى الخبرُ الذى فى قریش (و تُعَلُّمُوا منهم فَاِنّهم اَعْلَمُ منکم). فأذا ثَبَتَ هذا لِعموم قریش فأهلُ البیت أولى منهم بذلک، لأنهم امتازوا عنهم بخصویات لایُشارکهم فیها بقیةُ قریش.و فى أحادیث الحث على التمسک بأهل البیت اشارةٌ الى عدم انقطاع متأهّلٍ منهم للتَمَسُّک به الى یوم القیامة، کما اَنَّ الکتاب العزیز کذلک. و لهذا کانوا اَمانا لأهل الأرض، - کمایأتى - و یشهد لذلک الخبر السابق (فى کُلّ خَلَفٍ مِن اُمّتى عُدول من اَهلِ بیتى)... ثم اَحقّ من یَتَمَسّک به منهم اِمامُهم و عالِمُهم علىُ بن ابى طالب (کرم اللّه‏ وجه)، لما قَدَّمْنا مِن مَزیدِ علمه و دقائقِ مُسْتَنْبِطاته و مِن ثَمَّ قال ابوبکر: علىٌ عترةُ رسول اللّه‏ صلی الله علیه و آله وسلم اَىِ الذین حَثَّ على التمسّک بهم، فَخَصَّهُ لِما قلنا...».1پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم قرآن و عترت (خانواده و نسل و خویشان نزدیک) خود را، ثقلین نامیده است. زیرا ثقل هر چیز نفیس، ارزشمند و محفوظ است. و این دو چنین اند. هر کدام از آنها معدن علوم دینى اند و اسرار و حکم بلند مرتبه و احکام شرعى را در بردارند. و از این رو پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مردمان را به تمسک و پیروى از این دو فرا خوانده و خواسته است که از آنان علم بیاموزند، و فرموده: سپاس خداى را که در ما خاندان حکمت و علم را قرار داد.


1. صواعق المحرقه، ص 9، (به نقل فضائل الخمسه من الصحاح الستة، ج 2، صص 6-55). و عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 66-665 و 84-683.

 

(و نیز گفته شده) که این دو از آن رو ثقلین نامیده شده‏اند که رعایت حقشان بس گران و سنگین است. مقصود از عترت در فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم کسانى از آنهاست که عارف به کتاب خدا و سنت رسول اند، زیرا آنانند که تا ورود در حوض از قرآن جدا نمى‏شوند. روایتى که مى‏گوید: «به آنها چیزى نیاموزید، که آنان از شما داناترند» این گفته را تأیید مى‏کند.وجه تمایز اینان از دیگر عالمان این است که خدا آنان را از آلودگیها و زشتیها پاک ساخته است، و به کرامات آشکار و مزایاى فراوان مفتخرند.درباره قریش روایتى است که مى‏گوید: «از قریش علم بیاموزید که آنان از شما عالمترند» هر گاه این سخن درباره همه قریش صادق باشد، درباره اهل بیت به اولویت صدق مى‏کند، زیرا آنان به خصوصیاتى ممتازند که قریشیهاى دیگر فاقد آنند.در احادیث اصرار بر تمسک به اهل بیت، اشاره است به وجود پیوسته، کسى از آنان که براى تمسک اهلیت دارد، تا قیامت. همان طور که قرآن چنین است، و از این روست که آنان سبب ایمنى براى ساکنان زمین‏اند. و حدیثى که مى‏گوید: «در هر نسلى از امتم، عدالت گسترى از اهل بیتم، وجود دارد» شاهد این مطلب است.و سزاوارترین کس از میان ایشان براى تمسک امام و عالم آنها على بن ابى طالب است، که علم فراوان و استنباطهاى موشکافانه و دقیق دارد. و به همین خاطر ابوبکر گفته است: «على عترت رسول خداست»، یعنى از کسانى که پیامبر خواسته مردمان به آنان متمسک شوند...نیز ابن حجر اشاره مى‏کند: «و فى روایة: کتاب اللّه‏ و سُنّتى، و هى المراد من الاحادیث المُقْتَصِرة على الکتاب، لِأنّ السنّة مُبَیّنة له، فَأَغْنَى ذِکُره عن ذِکرِها، فالحاصل اَنّ الحَثَّ وَقَعَ على التمسک بالکتاب و بالسنة و بالعُلماء بهما من أهل البیت و یُستفادُ مِن مجموع ذلک بقاءُ الأمورِ الثلاثة الى قیامِ الساعة».1 در روایتى دو چیز گرانمایه به جاى کتاب خدا و عترت، کتاب خدا و سنت آمده است. و مراد از سنت احادیثى است که بیانگر قرآن است، از این رو ذکر کتاب (در روایات) دربردارنده سنت نیز هست، و با آوردن لفظ کتاب نیازى به ذکر لفظ سنت نیست.حاصل این که اصرار (و فراخوان) پیامبر بر تمسک به کتاب و سنت است و بر عالمانى از اهل بیت که عامل به این دو اند. و از مجموع اینها استفاده مى‏شود، که این سه (کتاب، سنت و اهل البیت) تا قیام قیامت باقى اند.3. شرح عالمان بزرگ دیگرعالمان بزرگ دیگر چون محیى الدین نووى (م 676 در شرح صحیح مسلم)2، طیبى (م 743 در کاشف)3، سعدالدین تفتازانى (م 791 در شرح مقاصد)،4 زرندى (م 750 واندى، در نظم دررالسمطین)،5 شهاب الدین دولت آبادى (ملک العلماء) (م 849 در هدایة السعداء)


1. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 66-664.2. عبقات الأنوار، ج 2-1 ص 655.3. همان، صص 96-494.4. همان، صص 521.5. همان، صص 8-507.

 

1 ملا حسین کاشفى (م 910 در رساله علیه)،2 نورالدین سمهودى (م 911 در جواهر العقدین)،3 ملاعلى قارى (م 1014، در شرح شفا)،4 عبدالحق دهلوى (م 1052 در لمعات)،5 خفاجى (م 1069 در نسیم الریاض)،6 عزیزى (م 1070 در سراج منیر)،7 زرقانى (م 1122 در شرح مواهب)،8 ولى اللّه‏ لکهنوى (م 1270 در مرآة المؤمنین)،9 و استوانه‏هاى علمى همچون، روزبهان خنجى، ابن ایثر جزرى، ابن منظور، شمس الدین سخاوى، مولوى حسن زمان، مولوى حسن خان، بدخشى، سیدشریف جرجانى، عجیلى، سیوطى و...10 هر کدام جداگانه و یا به مناسبتى به شرح مبسوط یا بخشى از حدیث ثقلین پرداخته‏اند، و مضمون سخنان آنها در آنچه از ابن حجر و مناوى نقل گردید، با اندکى کم و زیاد، موجود است. در این جا مناسب است سخنان یکى از آنان که حدیث را به زبان فارسى شرح کرده، نقل شود. تا اهمیت مطلب روشنى بیشترى یابد.4. شرح ملک العلماءملک العلماء در هدایة السعداء پس نقل حدیث مى‏نویسد:«حضرت رسالت صلی الله علیه و آله وسلم چون حجة الوداع باز گشت، یعنى چون


1. همان، صص 71-557.2. همان، ص 619 .3. همان، ص 638.4. همان، صص 94-689.5. همان، صص 20-719 .6. همان، صص 24-722.7. همان، صص 31-730.8. همان، صص 38-734.9. همان، صص 786.10. همان، ج 4-3، صص 300-26.

 

مصطفى صلی الله علیه و آله وسلم در حج حاجیان را وداع کرد و فرمود: سلام من بر کسى که در این مقام بیاید. در حاجیان نوحه و غلغله شد و خلق را هر چند باز مى‏گردانید، نه ایستاده تا خم که منزلست رسیده، پس مصطفى صلی الله علیه و آله وسلم فرمود که پالانهاى اشتران انبار کنند و بطریق منبر سازند، پس مصطفى صلی الله علیه و آله وسلم برآمد. یاران گفتند: یا رسول اللّه‏! قائم مقام بجاى تو که را ببینیم؟ فرمود: قرآن و فرزندان من بجاى من بعد من ببینید، و اگر چنگ برین هر دو زنید بعد من هرگز گمراه نگردید.پس بدین حدیث ثابت شد که بقاء ایشان تا قیامت باشد و ازیشان راهنمایان بحق اند، متمسک ایشان هرگز گمراه نگردد.»1و در کتاب «شرح سنت»، به طور مفصل (کلمه به کلمه و جمله به جمله) حدیث را شرح مى‏دهد:قوله: «نزل غدیر خم»چون در موضع غدیر خم آمد، این نصیحت کرد، تا هر که از حاجیان در آن موضع تا قیامت آیند، این نصیحت از سر تازه شود و یاد دارند. قوله: «أمر أن یُجْمَعُ رِحالُ الإبل»فرمود تا پالانهاى اشتران جمع کنند تا هر یکى از صحابه بشنود و مجموع علیه (...) شود، کسى را بعد ؛ خلاف و اختلاف نباشد، لأنّه أمرٌ عظیمٌ للهدایة...قوله: «قام»از آن که آواز ایستاده اشهرست و ابلغ، و غرض مصطفى در قیام تعلیل اکرام و تعظیم ایشان بود...


1. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 558 و ج 4-3، صص 72-271.

 

قوله: «فَحَمِدَ اللّه‏ و أَثْنى علیه.»تا معلوم شود قرآن و فرزندان عظیم القدرند، و تمسک بدیشان امرى عظیم است... قوله: «ذَکَرَ» و خدا را بسیار یاد کرده (...) تا دلها نرم بلرزد، و به امید نزدیک شوند.قوله: «و وَعَظَ»پند داد و دلها نرم گردانید، زیرا چون تخم در زمین بریزى اول نرم کنى، آن گاه آن تخم میوه دهد...قوله: «یا اَیّها الناس!»... یا، نداء، أىّ، اسمُ المنادى،ها، کلمةُ تنبیهِ المُخاطب، الناس، اِسمٌ عام یَتناول جمیعَ بنى آدم العاقلِ و غیرِالعاقل، الحاضرو الغائب، الصغیر و الکبیر، الاّ اَنّ المرادَ ههنا العاقلون البالغون، مبلغ الخطاب دون المجانین و الاطفال. قوله: «(انما) أنا بَشَرٌ»تا کسى انکار نیارد از اولاد او از آن که بشر را ولد باشد، و نیز کسى نگوید که ملک بود... قوله: «و انّى ترکتُ و تارکٌ »و حال اینست که من مى‏گذارم در شما متروکه یادگار، تا از دیدن آن مرا یاد آرید... تارکٌ، از آن گفت، زیرا چه رسم پدرانست که چون موت به نزدیک رسد متروکه به فرزندان سپارند. اُمّتى ابْنائى فَأَنّا اَبُوهم. [امتم فرزندان من هستند و من پدر ایشان ]هر آینه به امت سپرد.قوله: «فیکم»بدان که «انى تارکٌ لکم و لِأَجْلِکم» نگفت، تا امت مقام و محل قرآن و سادات را باشد، و در بلیات و ناکامى ایشان، امت سپر باشد، چنانچه کیسه مال را سپر بلاست... قوله: «ان تَمَسّکتُم بهما لن تَضِلّوا من بعدى»شرط هدایت آنست که اگر تمسک کنید بدین هر دو هرگز گمراه نگردید، پس هر که یکى از این هر دو ترک دهد، یا قرآن را یا فرزندان رسول را یا تمسک نکند، هدایت نیابد و گمراه تواند بود... قوله: «الثَقَلَیْن»... و عرب را عادتست چیزى که بفضل و شرف یاد کنند آن را به ثقل و رجحان و وزن وصف کنند...قوله: «فیکم». و قوله: «اِن تَمَسَکْتُم بهما»، و قوله: «و لن یَفتَرّقا حتى یَرِدا». و قوله: «کیف تخلفونى فیهما».در جمیع ضمائر مذکوره قرآن و فرزندان رسول جمع کرد تا اشارت باشد که تعظیم مجموع یعنى قرآن و فرزندان برابرست. و هیچ کسى از گویندگانِ «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» نباشد، اگر از یکى منکر شوى و بر یکى ایمان آرى ایمان نباشد، و اگر هر دو بمرتبه تعظیم برابر نمودندى، جمع ضمیر جایز نشدى...قوله: «کتابَ اللّه‏ و عترتى»ذکر بالعَطف. قال الشیخ الامام عبدالقاهر الجرجانى: العَطْف هو الجمعُ بین الشَیْئَین فى العطف (الحکم) و الأصلُ فیه الواو، و هو لِمُطلق الجمع عندنا، اى الجَمْع بین المعطوف و العطف فى الحُکم الذى هو الاثبات او النفى، و علیه عامّةُ اهل اللغة و اَئِمَّةُ الفَتْوى.قوله: «خُذوا بِکتاب اللّه‏ وَ اسْتَمْسَکوا به».یعنى: ثابت و محکم باشید در دوستى قرآن و فرزندان من از آن که حبّ قرآن علامت حب خداست، و حبّ اولاد من علامت حبّ من است...قوله: «عترتى»... فى تاجِ الأسامى، العترة ؛ فرزندان و فرزندانِ فرزندان.قوله: «اهل بیتى»فى «النکات» اهل بیت الرجل: ولده و ولد ولده...قوله: «اذکّر کم اللّه‏»بدان که ذکر را از باب تفعیل فرمود از بهر بزرگى دادن ایشان. فى «تاج المصادر»: فى الحدیث: فَذَکِّروه، اى فَاَجِلُّوه، لِأنّ فى ذِکر الشى‏ء اِجلاله (الاجلال بزرگداشتن)یعنى: مى‏دارم شما را در دوستى فرزندان خود و یاد مى‏دهانم شما را خداى، در دوستى فرزندان خود، تا فراموش نکنید...قوله: «لَنْ یَفتَرَّقا».در محل «لَنْ تَرانى»، لن براى تأکیدست و لن اینجا براى تأیید است. یعنى جدا نشود این هر دو از تعظیم و فضل و شرف در دنیا و عقبى.قوله: «حتى یِرِدا عَلَىَّ الحوضَ»هرگز جدا نشود تعظیم قرآن و فرزندان رسول اللّه‏ تا آن که بیایند بر حوض کوثر.ذکر کوثر کرد، تا یادآرند از آن که همه را ورود بر کوثر باشد، مؤمن از مشرک، و موحد از ملحد، و موافق از منافق آن جا جدا گردد،... یعنى: بر حوض کوثر هر که محب خاندانست آمدن دهند، و منافق را از دور برانند.قوله: «فانظروا کیف تخلفونى فیهما.»

 

فى «تاج المصادر»: النَظَر بمعنى الاعتبار و التأمّل. لقوله تعالى: «اُنْظُر کیف فَضَّلْنا» و الخَلَف و الخِلافه: بجاى کسى که از تو بوده ایستادن و الخِلْف: از پى کسى در کسى در آمدن و خلف بودن.یعنى: پس عبرت گیرید و اندیشه کنید که بعد من با قرآن و فرزندان من چگونه خواهید بود. «ثم جَعَلْنا کم خَلائِفَ فى الارض من بعد هم لِنَنْظُرَ کیف تَعْمَلون»هر آینه خداوند مى‏بیند آنچه به ایشان خواهید کرد، خلف بد مباشید، تا فردا نگویم شما را: «بِئْسَما خلفتُمونى مِن بعدى».1ملک العلماء در جلوه دوم مى‏گوید:«الجلوة الثانیه: فى مذمة من لا یتمسّکهم (لا یتمسک بهم) قال اللّه‏ تعالى: «فَلْیَحْذَرِ الذین یُخالفون عن اَمرِه اَنْ تُصیْبَهم فتنةٌ او یُصِیبهم عذابٌ الیم وَ مَنْ یُشاقِقُ الرسولَ...».عزیز من! دوستى و تمسک به اولاد رسول به فعل و قول مصطفى و به نصوص ثابت است. پس هر که بجا نیارد و منکر گردد، از قومى باشد: «مَن یقول آمنّا باللّه‏ و بالیوم الآخر و ما هم بمؤمنین»، قال اللّه‏ تعالى: «و ما آتیکُم الرسولُ فَخُذوه و ما نَهیکم عنه فَانْتهوا». عن ابن مسعود أنه عمومٌ (عام) فى کُلِّ ما أَمَرَهم النبىُّ و نَهَاهُم عنه.پس هر که تمسک بقرآن و اولاد رسول نکند، اگر چه ظاهر خود را مؤمن گوید ایمان او سودمند نباشد و فردا سیاه رو گردد.»25. واژگان عمده حدیث ثقلین


1. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 65-558.2. همان، ص 567.

 

اکنون بجاست درباره واژگان عمده و اساسى حدیث بررسى بیشتر انجام گیرد:آ. ثقلینواژه ثقلین ریشه قرآنى دارد «ثِقال»، «الثَقَلان»، «ثَقُلَت»، «أثْقال» و «ثَقیل» و... در آیات قرآن بکار رفته است:«هو الذى یُرسل الریاحَ بُشرا بین یدى رَحْمَتِه حَتّى اذا اَقَلَّتْ سَحابا ثِقالاً».1 پروردگار شما کسى است که از باب بشارت به رحمتش (بر جانداران) بادها را مى‏فرستد تا ابرهاى سنگین (و متراکم را شکل دهند) و جابجا سازند.«اِنفِروا خِفافا و ثِقالاً».2 (در راستاى تحقق اهداف دینى و استوارى دین و حکومت دینى در جامعه در دسته‏ها و یا در حالت) سبک و سنگین (آسانى و دشوارى، خواه جوان و سبکبال و آسوده خاطر و توانمند، و خواه تهیدست و عائله دار و دل نگران مال و خانواده و سالمند) هجرت کنید (و بپاخیزید).واژه ثقال در سوره رعد نیز استعمال شده است.3«سَنَفْرُغُ لکم اَیُّه الثَقَلان».4 اى دو چیز گرانمایه به زودى به شما مى‏پردازیم (و فارغ از هر شغلى به شما رسیدگى مى‏کنیم).«فمِن ثَقلَت موازینه فاولئک هم المفلحون».5 کسانى رستگارند که (حاصل زندگى، عمر و تلاشهاى فردى و اجتماعى آنها) بارى سنگین (و اندوخته‏اى بایسته و ارزشمند) است.


1. سوره اعراف (7): 57.2. توبه (9): 41.3. رعد (13): 12.4. رحمن (55): 31.5. اعراف (7): 8 و مؤمنون (23): 102.

 

«یَسْئَلونک عَنِ السّاعة... ثَقُلَتْ فى السماوات و الأرض، لا تَأْتِیکم الاّ بغتةً».1 از ساعت (لحظه فرا رسیدن رستاخیز قیامت) از تو مى‏پرسند... (بدان که واقعه رستاخیز) در آسمانها و زمین گران و سنگین است، و عظمت دارد و جز ناگهانى واقع نشود. «فامّا من ثَقلَت موازینه، فهو فى عیشة راضیة».2 کسى که (در قیامت و روز حسابرسى) بارش سنگین (ارزشمند و در خور توجه) است، عیش و زندگى پسندیده و خشنود دارد. «أنا سنلقى علیک قولاً ثقیلاً».3 به زودى بر تو قولى (کلمه‏ها و جمله‏هاى) سنگین (و بس مهم و ارزشمند و سرنوشت ساز) فرو افکنیم.«و لَیَحْمِلُنّ اَثْقالَهم و اَثْقالاً مع اَثْقالِهم».4 کافران بار (و حاصل عملکردشان را که از آن‏ها جدا نشدنى است) بر دوش کشند، و نیز همراه آن بارهایى (و تبعاتى از کارهاى دیگران را که به وسیله آنان به گمراهى و انحراف گراییده‏اند).«وَ الأنعام خَلَقَها لکم... و تَحْمِل اَثْقالکم الى بلدٍ لم تکونوا بالغیه الاّ بِشِقِّ الأَنْفُس».5 خداوند چهار پایان را براى شما آفرید... این حیوانات بارهاى سنگینتان را به شهرها حمل مى‏کنند، و اگر آنان نبودند شما نمى‏توانستید جز با زحمت و رنج مشقت زا این بارهاى گران را به شهرها ببرید.راغب در ماده ثقل چنین مى‏گوید:


1. اعراف (7): 187.2. قارعه (101): 7-6.3. مزمل (73): 5.4. عنکبوت (29): 13.5. نحل (16): 5 و 7.

 

سنگینى و سبکى مقابل همند، هنگام... وزن و یا اندازه‏گیرى، به طرفى که برترى دارد، سنگین گفته مى‏شود. این ماده در اصل در اجسام به کار مى‏رود، و پس از آن در معانى استعمال مى‏گردد... ثقیل و خفیف بر دو وجه استعمال مى‏شود.1. به نحو مضایفه، و آن این است که به چیزى سنگین و سبک گفته نمى‏شود مگر به اعتبار غیر آن...2. استعمال ثقیل در اجسامى که تمایل به فرود آمدن به پایین دارند مانند سنگ و کلوخ. و خفیف به اجسامى گفته مى‏شود که به صعود متمایلند مانند آتش و دود.1 مضمون کلام ابن منظور در این زمینه چنین است:ثِقَل (سنگینى) نقیض خفت (سبکى) است. جمع ثِقَل، ثِقال، و جمع ثِقْل اَثْقال است. به بار سنگین ثقل گویند... در نظر عرب دلاور قهرمان و بخشنده وزنه و بارى است بر زمین، آنگاه که کشته شود یا بمیرد زمین احساس سبکى مى‏کند. به گناه نیز ثِقل گفته مى‏شود. و به هر چیز نفیس، ثَقَل، و ثقیل و ثاقل مى‏توان گفت. معناى ثقیل در آیه «انا سَنُلْقى علیک قولاً ثقیلاً» سنگینى عمل به آن است. زیرا حرام و حلال و همه اوامر خدا با قبول نوعى زحمت همراه است و بر انسان سنگین مى‏نماید و ادا نمى‏گردد. و گفته شده که مراد واجبات الهى است. ثَقل به معناى کالا و کسان مسافر است و ثِقَل به معناى شدت یافتن مرض. ثَقَل به معناى ثِقل نیز آمده است. خداوند در قرآن جن و انس را ثَقَلیْن نامیده، زیرا آن دو را


 

1. حسین بن محمد معروف به راغب اصفهانى: المفردات فى غریب القرآن، چاپ دوم، دفتر نشر کتاب، 1404 ه، صص 80-79.

 

به وسیله قدرت تمییز و عقل بر دیگر جانداران برترى داده است.1پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم قرآن و عترت را «ثَقَلین» نامیده است تا به این وسیله بزرگى قدر و جایگاه ارزشمند آن دو را بنمایاند، و شأن و منزلت بالاى آن دو را یادآور گردد. عرب به هر چیز نفیس و خطیر «ثَقَل» گوید.2صاحب کتاب مرقاة المفاتیح - که شرحى بر کتاب مشکاة المصابیح است - پس از ذکر حدیث ثقلین، درباره واژه «ثقلین» چنین اظهار نظر مى‏کند:«الثَقَلین بفتحتین أى الأمرین العظمین. سَمَّى کتابَ اللّه‏ و اهل بیته بهما، لعظم قدرهما، و لأنّ العمل بهما ثقیل على تابعهما... و قد شَبَّه بهما الکتاب و العترة. لأنّ الدین یَسْتَصْلِحُ بهما و یَعْمُرُ، کما عُمِرَتِ الدنیا بالثَقَلین اى الجن و الأنس) و کُلّ شى‏ءٍ له وزن و قدر متنافس فیه، فهو ثقیل».3 ثقلین (به فتح دو حرف نخست) به معناى دو امر بزرگ است، کتاب خدا و اهل بیت پیامبر از آن رو که قدر و ارزششان بزرگ است ثقلین نامیده شده‏اند، و نیز بدان خاطر که عمل به آن دو بر پیروان آنها ثقیل (و سنگین) است... این که کتاب و عترت به دو چیز گرانقدر تشبیه گردیده، براى این است که دین با کتاب و عترت صلاح مى‏یابد و آباد مى‏گردد، چنانچه دنیا با انس و جن به عمران مى‏گراید. و هر چیزى که وزن و ارزشى (در خور توجه و نفیس) داشته باشد، به گونه‏اى که در راستاى دستیابى به آن بدون ضرر رساندن به دیگران تلاش و کوشش شود، ثقیل است.


1. علامه ابن منظور: لسان العرب، ج 11، نشر أدب الحوزه، 1405 ه، صص 8-85.2. همان، ص 88.3. على بن سلطان محمد القارى: مرقاة المفاتیح (شرح مشکاة المصابیح)، ج 5، چاپ و نشر مکتبه الاسلامیه حاج ریاض الشیخ، ص 593. (و نیز عقبات الأنوار ج 2-1، ص91-690).

 

و نیز به نقل از طیّبى مى‏گوید: «قال الطیبى فى قوله، أنى تارکٌ فیکم ثقلین... اشارةٌ الى أنّهما بمنزلة التُوأمَیْن الخلفین عن رسول اللّه‏ صلی الله علیه و آله وسلم ، و أنّه یُوصى الأمةَ بحُسْن المخالقة معهما و ایثارِ حَقّهما على انفسهم کما یوصى الأبُ المُشفق الناسَ فى حَقِّ أولاده...».1 طیّبى گفته است این که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: من در میان شما دو چیز گرانقدر بر جاى مى‏گذارم و مى‏روم... اشاره است به این که کتاب و عترت به منزله دو فرزند همزاد و دو قلوى پیامبرند، رسول گرامى (همانند پدر دلسوزى که درباره فرزندانش وصیت مى‏کند) امت را سفارش کرده است که با این دو به خوبى و نیکى رفتار کنند، و حق آن دو را بر خویش مقدم بدارند.ب. اهل بیتاین واژه نیز در قرآن استعمال شده است:«انّما یُرید اللّه‏ لِیُذْهِبَ عنکم الرِّجسَ اهل البیت و یُطِهِّرکم تطهیرا»2.همانا! خدا اراده کرده است تا پلیدى را از شما خاندان دور سازد، و به شیوه‏اى ویژه شما را پاکیزه گرداند.امام فخر رازى در تفسیر آیه مى‏گوید: نکته لطیف در آیه این است که گاهى عین پلیدى زایل مى‏شود ولى محل پاک نمى‏گردد، معناى آیه این است که خدا گناهان را از شما مى‏زداید و لباس کرامت را به شما مى‏پوشاند. این که خداى متعال خطاب به ضمیر مؤنث را (با توجه به فراز پیشین) رها کرده و با ضمیر مذکر خطاب آورده، براى آن است که زنان و مردان اهل بیت (هر دو را) شامل گردد.3


1. همان، ج 5، ص 600.2. احزاب (33): 33.

 

در این که اهل البیت چه کسانى اند، اقوال مختلف است، بهتر آن است که گفته شود، اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرزندان آن حضرت و زنان او هستند، و حسن و حسین از آنان است، و نیز على از ایشان است، زیرا وى به سبب معاشرت (و ازدواج) با دختر پیامبر و ملازمت با آن حضرت، از اهل بیت شده است.1در ذیل این آیه روایاتى از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده است که مقصود از اهل بیت را روشن مى‏سازد، نمونه‏هاى زیر از آن جمله‏اند:1. عن عائشه ؛ «خرج رسول اللّه‏ غداة و علیه مِرْطٌ مُرَحَّل من شَعر اَسود فجاء الحسن بن على فَأَدْخَلَه، ثم جاء الحسین فَدَخَلَ معه، ثم جائت فاطمة فأدخلها ثم جاء علىٌ فأدخله ثم قال: انّما یُرید اللّه‏ لیذهب...». عایشه مى‏گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سپیده دمى (از خانه) بیرون آمد، در حالى که جامه‏اى نادوخته و بافته شده از موى سیاه که با تصاویر پالان شتر مزین شده بود، بر خود افکنده بود. حسن و حسین، فاطمه و على، به ترتیب (یکى پس از دیگرى) آمدند، پیامبر همه آنان را در زیر آن جامه جاى داد، و آن گاه فرمود: انّما یرید اللّه‏...22. در صحیح ترمذى روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم زمان نزول آیه تطهیر در خانه‏ام سلمه بود، فاطمه، حسن و حسین را خواست و عبا را بر آنها پوشانید و على را نیز به درون عبا فرا خواند و آن گاه گفت: «اللهمّ هؤلاء اهل بیتى فَأَذْهِب عنهم الرِّجْسَ و طَهِّرْهم تطهیرا...»


1. امام فخر رازى: تفسیر کبیر، ج 25، چاپ سوم، دار احیا التراث العربى، ص 209.2. همان. 3. مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 147. این حدیث در کتاب صحیح مسلم نیز آمده است، حاکم در مستدرک مى‏گوید این حدیث صحیح است (همان). و بیهقى: سنن، ج 2، ص 149. و التاج الجامع الاصول، ج 3، صص 333 و 347. و ابن جریر: تفسیر جامع البیان، ج 10، چاپ اول، دارالکتب العلمیه بیروت، 1412 ه ص 296.

 

 پروردگارا اینان اهل بیت منند، پلیدى را از آنان بزداى، و به نحوى خاص آنها را پاک گردان.1نزدیک به همین مضمون، حدیث از ام سلمه نیز روایت شده است.23. در ذیل حدیث ثقلین در بعضى از روایات چنین آمده است:«فقلنا: مِن اهل بیته نِساؤه؟ قال: لا، و أِیْمُ اللّه‏ أنّ المرأةَ تکون مع الرَجُل العصر من الدهر، ثمّ یُطَلِّقها فَتَرْجعُ الى أبیها و قومها. اهل بیتُه أَصْلُه و عُصْبَتُه الذین حُرِّموا الصدقةُ بعده».3 (راوى حدیث مى‏گوید از زید بن أرقم که حدیث را از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرد پرسیدم) آیا زنان پیامبر از اهل بیت او هستند؟ گفت: نه، به خدا سوگند زن با مرد مدت زیادى زندگى مى‏کند، و آن گاه که مرد او را طلاق مى‏دهد، به سوى پدر و قوم خود بر مى‏گردد. اهل بیت پیامبر اصل او و فرزندان از نسل اویند، کسانى که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم صدقه بر آنها حرام است.در صحیح مسلم روایت به گونه دیگر نیز ذکر شده است: «فقال له حصین، و من اهل بیته یا زید؟ ألیس نِساؤه مِن اهل بیته؟ قال: نساؤه من اهل بیته و لکن اهل بیتُه من حُرّمَ الصدقةُ بعده، قال: و من هم؟ قال: هم آلُ على و آلُ عقیل و آلُ جعفر و آل عباس. قال: کُلّ هؤلاء حرم الصّدقة؟ قال: نعم».4 حصین از زید بن ارقم پرسید، اهل بیت پیامبر کیست؟


1. مسند احمد، ج 6، ص 292. و على‏بن‏احمدواحدى‏نیشابورى: اسباب‏النزول، چاپ دارالکتب العلمیه،بیروت،1400ه،ص239. و اسدالغابة، ج 2، ص 12.2. تفسیر طبرى، ج 10، ص 296. اسباب النزول، ص 239. اسدالغابة، ج 5، صص 521 و 589 مستدرک الصحیحین، ج 2، ص 416. سنن بیهقى، ج 2، ص 150. تاریخ بغداد، ج 9، ص 126.3. صحیح مسلم، ج 5، ص 27.4. صحیح مسلم، ج 5، ص 26 .

 

آیا زنان پیامبر از اهل بیت او نیستند؟ زید پاسخ مى‏دهد: آرى، زنان پیامبر از اهل بیت او به حساب مى‏آیند، و لکن أهل بیت (منظور در این جا) کسانى‏اند که پس از پیامبر صدقه بر آنها حرام است. حصین سؤال مى‏کند آنها کیانند؟ زید مى‏گوید: آنان آل على و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس (منسوبین پیامبر) هستند حصین مى‏پرسد آیا بر همه اینها صدقه حرام است، و زید جواب مى‏دهد: بلى. نووى در توضیح این قسمت از حدیث مى‏گوید:«المراد بالصدقة الزکاة و هى حرام على بنى هاشم و بنى المُطّلب، و قال مالک: بنو هاشم فَقَط، و قیل: بنى قصى، و قیل: قریش کلّه... فى هذاه الروایة دلیل على اِبطال قول من قال قریش کلّها، فقد کان فى نسائه قُرَشِیات؛ و هنّ عائشة و حَفْصَة و اُمّ سلمه و سوده و ام حبیبة... والمعروف فى مُعْظم الروایات فى غیر مسلم أنه قال: نساؤه لیس (لن. ظ) مِن أهل بیته فَتَناول الروایة الأولى، على أن المراد اَنَّهنّ من اهل بیته الذین یُساکِنونه و یَعُو لُهنّ و أَمَرَ بِاِحترامهم و اِکرامهم و سَمّاهم ثقلاً و وَعَظَ فى حقوقهم، فنساؤه یَدْخُلنَ فى هذا کلّه، و لا یَدخُلنَ فیمن حرم الصدقه...».1 مراد از صدقه زکات است، که بر فرزندان هاشم و مطلب حرام است، مالک گفته زکات تنها بر بنى هاشم حرام است، و گفته شده فرزندان قصى و نیز گفته شده بر همه قریش... و این روایت بطلان گفته کسانى را مى‏رساند که زکات را بر همه قریش حرام مى‏دانند زیرا در میان زنان پیامبر، عائشه، حفصه، ام سلمه، سوده و ام حبیبه همه قرشى اند، و براساس این روایت صدقه بر آنها حرام است... و آنچه از بیشتر روایات استفاده مى‏شود این است که زنان پیامبر جزو اهل بیت پیامبر (به معناى خاص) به حساب نمى‏آیند.


1. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 655.

 

 و مراد از روایتى که آنها را جزو اهل بیت آن حضرت دانسته، این است که آنان عیال پیامبرند، با آن حضرت زندگى مى‏کنند، و پیامبر آنها را ثقل نامیده و از مردم خواسته با احترام و اکرام با آنان رفتار کنند، و حقوقشان را پاس بدارند. در اینجا همه زنان پیامبر داخلند، ولى از کسانى نیستند که صدقه بر آنها حرام است.منصور على ناصف در شرح حدیث عبا مى‏گوید: «هنّ أهل بیته‏اى الساکنات معه و یَعُو لهنّ و لکنهنّ لَسْنَ من اهل الذین حرمت الصدقة علیهم، لأنّها اوساخٌ فلا تلیق بالأشراف، فسأله عن أهل البیت بهذا المعنى فقال: آل على و هؤلاء هم بنى هاشم و علیه الجمهور...».1 زنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم اهل بیت اویند (بدین معنا که) با او زندگى مى‏کنند و عائله (خانواده) پیامبر به حساب مى‏آیند. و حضرت سرپرست آنهاست. ولکن آنان از کسانى نیستند که صدقه برایشان حرام است، چه این که صدقه (گى) آلودگى دانسته مى‏شود و بر بزرگان و نجیبان نمى‏زیبد. از وى سؤال شد که اهل بیت به این معنا چه کسانى‏اند؟ گفت: آل على، و آنان همان بنى هاشم اند. و جمهور عالمان بر همین عقیده‏اند. ابو سعید خدرى از پیامبر روایت مى‏کند که فرمود: «نزل هذه الآیه فى خَمسة فىّ و فى على و فاطمه و حسن و حسین».2 آیه تطهیر درباره 5 نفر نازل شده است ؛ من و على و فاطمه و حسن و حسین. ابن جریر و ابن ابى حاتم از قتاده نقل مى‏کند که درباره این آیه گفت: «هم أهلُ بیت طهّرهم اللّه‏ من السوء، و اختصّهم برحمته».3 اینان اهل بیتى اند که خدا آنان را از بدى پاک ساخته و مختص رحمتش کرده است.


1. التاج الجامع للاصول، ج 3، ص 347.2. الدر المنثور فى التفسیر المأثور، ج 6، ص 604. و کشف الاستار، ج 3، ص 221.3. الدر المنثور، ص 606.

 

 در سنن ترمذى، و مسند احمد و مسند عبد بن حمید به نقل از انس آمده است: «انّ رسول اللّه‏ کان یَمُرّ بباب فاطمة سِتّة اَشْهَر اذا خرج الى الصلاة الفجر، یقول: الصلاة یا اهل البیت! انما یرید اللّه‏...».1 همانا پیامبر شش ماه هنگامى که براى نماز فجر (صبح) خارج مى‏شد، به در خانه فاطمه عبور مى‏کرد و مى‏گفت: نماز! اى اهل خانه، و آیه تطهیر را مى‏خواند.در حدیث زیر ویژگیهاى دیگرى از اهل بیت بازگو شده است، و روشن مى‏سازد که اهل بیت همان عترت و ذریّه پیامبر است:«قال رسول اللّه‏ صلی الله علیه و آله وسلم : من سرّه اَنْ یحیى حیاتى و یَموت مماتى و یَسْکُنَ جَنّةَ عدنٍ غَرَسها ربّى، فلیو الِ علیّا من بعدى و لیوالِ ولیّه و لیقتدى باهل بیتى من بعدى فانّهم عترتى، خُلِقوا من طینتى و رُزِقوا فَهْمى و علمى، فویلٌ للمکذّبین بفضلهم من امّتى، القاطعین فیهم صِلَتى، لا أنَالُهم اللّه‏ُ شفاعتى».2 (طبرانى در کبیر و رافعى در مسند خویش با بیان سند تا ابن عباس مى‏نویسد:) پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: هر که دوستدار زندگى و مرگى همچون زندگى و مرگ من است، و مى‏خواهد در بهشت عدن - که پروردگارم آفریده - ساکن شود، باید پس از من على و دوستداران او را دوست بدارد، و به اهل بیتم اقتدا کند، همانا اهل بیت من همان عترت منند، آنان از طینت و سرشت من آفریده شده‏اند، و فهم و علم من را دارایند. واى بر کسانى از اُمتم که فضل آنها را تکذیب کند، و رابطه خود را با من به وسیله قطع رابطه با آنان بِبُرد، خدا چنین کسانى را از شفاعتم محروم مى‏سازد.


1. همان و نیز: المسند الجامع، ج 2، ص 446 و مطالب‏العالیه ج 4، صص 45-144.2. کنز العمال، ج 6، ص 217 (منتخب کنز العمال در حاشیه مسند ج 5، ص 94) .

 

از برخى روایات جایگاه محورى و اساسى اهل بیت را آشکارا مى‏توان دریافت. و خود شاهدى است بر این که چرا آنان عدل قرآن و یکى از دو ثقل معرفى شده‏اند:پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم : «حُرمت الجنةُ على من ظَلَمَ أهل بیتى و آذانى فى عترتى».1 بهشت حرام است بر کسى که بر اهل بیت من ظلم کند و (با اذیت و ستم به عترت) مرا بیازارد. محمد بن مسلم بن أبى الفوارس رازى در کتاب اربعین خود (که در آغاز آن حدیث ثقلین را آورده است.) از پیامبر نقل مى‏کند که فرمود:«.. اَلا! و ان ّ اهل بیتى أمان اُمّتى فاذا ذَهَبَ أهل بیتى جاء أمتى مایوعدون، ألا! و انّ اللّه‏ عصمهم من الضلالة و طَهَّرَهم من الفواحش، و اصطفاهم على العالمین، اَلا! و انّ الله أوجب مَحبّتهم و أمر بمودّتهم، اَلا! و انّهم الشهداء على العباد فى الدنیا و یوم المعاد، اَلا! وانّهم اهل الولایة الدالون على طُرُق الهدایة، اَلا! و انّ اللّه‏ فَرَضَ لهم الطاعةَ على الفِرَق و الجماعة، فمن تمسّک بهم سَلَکَ و من حادَ عنهم هَلَکَ،...».2 هان! (بدانید) اهل بیت من امان است براى امتم، آن گاه که زمین از آنها تهى شود، وعده الهى (قیامت) فرا مى‏رسد. همانا! خداوند آنان را از ضلالت مصون داشته و از پلیدى‏ها پاک ساخته است، و بر همه عالمیان برگزیده است. آگاه باشید! که خدا محبت آنها را واجب کرده و مردمان را به دوستى آنان فرا خوانده است. در دنیا و آخرت بر بندگان گواهند. اهل بیت من اهل ولایتند و راهنمایان راههاى هدایت، همانا خداوند پیروى از آنها را بر همه فرقه‏ها و گروهها واجب کرده است هر کس به آنان متمسک شود، راه درست را مى‏یابد و به مقصد مى‏رسد، و هر که از آنان روى برتابد هلاک مى‏گردد.


1. الجامع الاحکام القرآن، ص 22. 2. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 19-418.

 

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم : «اِسْتَوصوا بأهل بیتى خیرا، فانّى أُخاصِمَکم عنهم غدا و من اکن خصیمه اُخَصِّمُه، و من أُخَصِّمه دَخَلَ النار».1 درباره اهل بیتم به نیکى سفارش کنید، همانا در فرداى قیامت شاکى کسى که به آنان بد رفتارى کند منم. و هر که طرف دعوایش من باشم، و با او خصومت کنم به دوزخ مى‏رود. «و اجعلوا أهل بیتى منکم مکانَ الرأس من الجَسَد و مکانَ العَیْنَین من الرأس، و لا یَهتدى الرأسُ الاّ بالعینین».2 اهل بیت مرا نسبت به خود مانند سر براى بدن بدانید، و آنان را همچون چشمان براى سر در نظر آورید. سر بدون چشم (جایى را نمى‏بیند) و هدایت نمى‏شود. (اهل بیت نیز براى جامعه و امت اسلامى چنین اند. )* در دسته‏اى از احادیث اهل بیت کشتى نجات امت و مانع اختلاف آنان دانسته شده است: «قال رسول اللّه‏ صلی الله علیه و آله وسلم : اَلا اِنّ مَثَلُ اهل بیتى فیکم مثلُ سفینة نوح من رِکِبَها نجى و من تَخَلَّفَ عنها غَرِقَ».3 ابوذر مى‏گوید که) پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: آگاه باشید! همانا مثل اهل بیت من در میان شما و نقش آنها مثل کشتى نوح است، هر که به آن درآید نجات پیدا مى‏کند، و هرکس از آن تخلف ورزد (و به اهل بیت چنگ نزند) غرق مى‏شود و هلاک مى‏گردد.


1. همان، ص 638، 665 و 682.2. شیخ یوسف النبهانى: الشرف المؤبد، ص 31.3. مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 151 و نیز مطالب‏العالیه، ج 4، صص 63-262.

 

«قال رسول اللّه‏ صلی الله علیه و آله وسلم :... و أهلُ بیتى أمانٌ لِاُمّتى من الاختلاف (فى الدین) فاذا خالَفَتْها قبیلةٌ من العرب (یعنى فى احکام اللّه‏) اختلفوا. فصاروا حِزبَ ابلیس».1 (ابن عباس روایت مى‏کند که) پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: اهل‏بیت مانع اختلاف امتم (در دین) هستند. پس هر گاه قبیله‏اى از عرب (در احکام خدا) با اهل بیت مخالفت کند (و از آنان روى برتابد)، با هم اختلاف مى‏یابند و پراکنده مى‏شوند، و حزب شیطان مى‏گردند. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم : «النُجوم اَمانٌ لأهل السماء و اهل بیتى أمان لأمّتى».2 ستارگان باعث ایمنى اهل آسمان اند، و اهل بیت من سبب در امان ماندن امّتم (از هلاکت و از لغزشها و انحرافها).هیثمى این حدیث را در مجمع الزوائد نقل مى‏کند و مى‏گوید طبرانى در «الأوسط» آن را نقل کرده و اسناد آن خوب است.3 امام فخر رازى در این زمینه بیانى زیبا و لطیف دارد، وى مى‏گوید:ما اکنون در دریاى تکلیف هستیم، و امواج (خروشان) شبهه‏ها و شهوتها بر ما فرود مى‏آید، سفر در دریاى (متلاطم) نیازمند دو چیز است:


1. همان، ج 3، ص 149.2و3- محمدبن درویش حوت بیروتى: اسنى المطالب فى احادیث مختلفه المراتب، چاپ اول، دارالفکر، 1412 ه، صص 11-510 و نیز؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 177 . مطالب العالیه ج 5، ص 83 و ج 4، ص 262.

 

1. کشتى بى عیب و سالم،2. ستارگان نور افشان و آشکار،هر گاه انسان در کشتى سالم و عارى از نقص بنشیند و نگاهش را به ستارگان درخشان اندازد (با توجه به حرکت و جایگاه ستارگان)، به طور غالب امید مى‏رود سالم به مقصد برسد.1در این عبارات امام فخر رازى اهل بیت را چون کشتى عارى از نقص مى‏بیند، که در دریاى خروشان و در میان امواج شبهه و شهوت مى‏تواند مسافران را از خطرها نجات دهد. به کسانى امید مى‏رود به سلامت به مقصد برسند، که در کشتى اهل بیت سوار شوند، و به دامان آنان چنگ زنند.* احادیثى نیز از وجود کسانى ممتاز و برجسته از اهل البیت در همه زمانها و نسلها خبر مى‏دهد: در روایتى که ابن حجر در صواعق آن را شاهد گفته خود در این زمینه قرار مى‏دهد، آمده است: «فى کل ّ خَلَف عدولٌ من اهل بیتى».2 در هر نسلى (و در هر عصر و زمانى) فردى (ممتاز و عادل که همسنگ و همطراز با فرد پیش از خود است)، از اهل بیت من وجود دارد.راغب در مفردات مى‏نویسد:اهل انسان در اصل کسانى اند که با او در یک جا سکونت دارند، و به طور مجاز به کسانى که داراى نسب یکسانند، اهل بیت انسان گفته مى‏شود. هر گاه اهل بیت به طور مطلق گفته شود، مراد خویشاوندان پیامبر است.3ابن طلحه شافعى در کتاب «مطالب السؤل» در مراد از «اهل البیت» مى‏نویسد:اهل بیت منتسبان به جد نزدیک پیامبر (جد بى واسطه) هستند. و قولى گوید کسانى که با پیامبر در یک رحم مشترکند مراد است و نیز


1. تفسیر کبیر، ج 25، ص 167.2. الصواعق المحرقة، ص 90 .3. المفردات، ص 29.

 

گفته شده اهل بیت آنانند که به نسب یا سبب به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مى‏رسند. همه این معانى در ائمه علیه السلام موجود است، نسب آنان به جد بى واسطه پیامبر (عبدالمطلب) مى‏رسد، با پیامبر در یک رحم مشترکند، و از حیث نسب و سبب به او متصلند، بنابراین آنها اهل بیت حقیقى پیامبرند و خواه معناى آل و اهل بیت یکى باشد و خواه با هم اختلاف داشته باشد، حقیقت معناى این دو لفظ براى امامان علیه السلام ثابت است.1در شرح مشکاة آمده است: به طور غالب اهل منزل به صاحب آن و احوال او مطلعند. مراد از اهل البیت (در حدیث ثقلین) اهل علم است، آنان که بر سیره پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آگاهند و طریقه و شیوه آن حضرت را به خوبى مى‏شناسند، از حکم و حکمت پیامبر درک درست دارند، و به این صفات است که صلاحیت دارند عدل و معادل کتاب خدا قرار گیرند.2ابو عبداللّه‏ محمد بن درویش حوت بیروتى در کتاب اَسنى المطالب، بیانى دارد، که از آن معناى محدودترى از «اهل بیت» استفاده مى‏شود، وى مى‏نویسد:عده زیادى از اهل جفر احادیثى را گرد آورده‏اند که از آینده خبر مى‏دهد، آنان با این عوام فریبى مى‏خواستند خود را مطرح سازند، و کار خود را رواج دهند. در این زمینه کتابهایى نوشته‏اند و به سید ما على (رض) نسبت داده‏اند، و نیز به اهل البیت مانند: زین العابدین، محمد باقر، جعفر صادق و موسى کاظم.3


1. به نقل از صدرالدین صدر: المهدى، مکتبة المنهل، 1398 ه، ص 9-58.2. القارى فى المرقاة فى شرح المشکوة، ج 5، ص 600.

 

بیروتى در جاى دیگر درباره عدم صحت نسبت بعضى از آرامگاهها و مکانها به انبیا و غیر آنان مى‏نویسد: از مکانهاى دروغ، یکى محلى است که در قاهره به مشهد الحسین مشهور است، زیرا حسین (رض) به اتفاق در آن جا دفن نشده است... احتمال مى‏رود فاطمیان آن را آباد کرده باشند، زیرا آنان اهل البیت را گرامى و بزرگ مى‏داشتند و خود را به حسین نسبت مى‏دادند...1بیروتى در این دو بیان به طور روشن مصداق هاى اهل بیت را بیان مى‏کند، و مى‏گوید: اهل بیت کسانى اند همانند ؛ حسین بن على، زین العابدین، محمد باقر، جعفر صادق، موسى کاظم.ج. آلواژه آل نیز که در قرآن بکار رفته است، مترادف با کلمه «اهل البیت» است. ابن ایثر مى‏گوید: در آل محمد (کسانى که صدقه بر آنان حلال نیست» اختلاف است، اکثر بر این هستند که آنان اهل بیت پیامبرند.2 بیهقى در سنن بابى به همین عنوان دارد «باب بیان اهل بیته الذین هم آله».3 (باب بیان اهل بیت پیامبر و کسانى که آل اویند) شافعى گوید: این حدیث که صدقه بر محمد و آل محمد حلال نیست، دلالت مى‏کند که آل محمد کسانى اند که صدقه بر ایشان حرام است، و در عوض خمس به آنها تعلق مى‏گیرد.


1. اسنى المطالب، صص 588 و 609.2. همان.3. لسان العرب، ج 11، ص 38.4. سنن بیهقى، ج 2، ص 148. در این باب بیهقى روایت ثقلین را مى‏آورد که در ذیل آن مراد از آل، آل على و... است.

 

 ابو العباس احمد بن یحیى مى‏گوید: در این که آل پیامبر کیانند، مردمان مختلفند. گروهى گویند آل پیامبر کسانیند که از او پیروى کنند، خواه خویشاوند پیامبر باشند و خواه نباشند. و نیز آل پیامبر خویشاوندان او هستند خواه از او تبعیت کنند و خواه نکنند و طائفه‏اى گویند آل و اهل یکى است به این دلیل که تصغیر آل «اُهیل» است.1امام فخر رازى مى‏گوید: به عقیده من آل محمد کسانى اند که بازگشت امرشان به پیامبر است، بنابراین هر کس وابستگى و نسبتش به پیامبر شدیدتر و کامل‏تر باشد، آل اوست. و بى گمان نسبت فاطمه و على و حسن و حسین به پیامبر بسیار استوار است (و روشنى این امر همانند نقل متواتر یقینى و حتمى است)، از این رو واجب است که آنها آل باشند.و نیز اینکه مردم در این که آل چه کسانى هستند اختلاف دارند. برخى گویند آل همان خویشاوندان پیامبر است، و برخى امت پیامبر را (کسانى که دعوت او را پذیرفته‏اند) آل مى‏دانند. بنابر همه تقدیرات این چهار نفر آل پیامبرند (زیرا هم خویشاوند اویند و هم دعوتش را پذیرفته‏اند)، اما اینکه غیر آنها داخل تحت لفظ آل باشد، اختلاف است... به این ترتیب ثابت مى‏شود که این چهار نفر خویشاوند پیامبرند. و در نتیجه واجب است بزرگداشت زیاد ویژه آنان باشد.(و گذشته از این) وجوه زیر بر این مطلب دلالت دارد: 1. «لا أَسْأَلُکم علیه أجْرا الاّ المودّةَ فى القربى». پاداشى نخواهم از شما جز مودت خویشاوندانم.


1. لسان العرب، ج 11، ص 38.

 

2. بدون شک پیامبر فاطمه را دوست مى‏داشت و مى‏گفت: «فاطمة بضعةٌ منّى یُؤْذینى مایُؤذیها». فاطمه پاره تن من است. آنچه او را آزاد دهد، مرا مى‏رنجاند. و به نقل متواتر ثابت شده است که آن حضرت على، حسن و حسین را دوست مى‏داشت. و وقتى این مطلب ثابت گردید، بر امت واجب است که همانند پیامبر عمل کنند (این 4 نفر را دوست بدارند)، زیرا خدا در قرآن مى‏گوید «واتبعوه لعلّکم تَهْتَدون». (از پیامبر پیروى کنید شاید هدایت شوید.)، «فلیحذرِ الذین یُخالفون عن اَمرِه». (آنان که از امر پیامبر مخالفت ورزند باید ترسان باشند)، «قل اِن کنتم تُحِبّون اللّه‏ فاتبعونى یُحْبِبْکم اللّه‏ُ». (بگو اى پیامبر اگر شما خدا را دوست مى‏دارید، مرا تبعیت کنید، خدا دوستتان مى‏دارد)، «لقد کان لکم فى رسولِ اللّه‏ اسوةٌ حسنة». (به راستى پیامبر برایتان الگوى نیک و پسندیده‏اى است).3. وجه سوم این است که دعا بر آل منصب بزرگى است، به همین خاطر پایان تشهد در نماز دعا بر آل است. و نیز پیامبر فرموده است: «خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و محمد و آل او را غریق رحمت خود گردان». و این چنین تعظیمى را در حق غیر آل نمى‏توان یافت. و همه اینها دلالت مى‏کند که حب آل محمد واجب است، شافعى مى‏گوید:  «اِن کانَ رَفْضا حُبُّ آلِ مُحَمَّد  فَلْیَشْهَد اَیُّها الثَقَلان اَنّى رافضىٌ» اگر حُب آل محمد رفض (خروج از دین) است، اى دو چیز گرانمایه (انس و جن) گواه باشید که من رافضى ام (آل محمد را دوست دارم)1.


1. تفسیر کبیر، ج 25، صص 66-165.

 

زمخشرى در تفسیرش روایت زیرا را از پیامبر درباره آل محمد مى‏آورد، که فخر رازى و نیز قرطبى آن را به نقل از وى در تفسیرشان آورده‏اند:قال رسول اللّه‏ صلی الله علیه و آله وسلم : «اَلا و من ماتَ على حُبّ آل محمد مات شهیدا. الا و من مات على حَبّ آل محمد مات مغفورا له، الا و من مات على حبّ آل محمد مات تائبا، الا و من مات على حبّ آل محمد مات مُستکمل الایمان... بَشَّرُه الملک الموت، بِالجنّة، ثم منکر و نکیر،... فتح له فى قبره بابان الى الجنة،... جَعَلَ اللّه‏ قبره زوّار ملائکة الرحمة، الا و من مات على حبّ آل محمد مات على السُنّة و الجَماعة. الا و من مات على بُغض آل محمّد جاء یوم القیامة مکتوبا بین عینیه آیسٌ مِن رحمةِ اللّه‏... مات کافرا... لم یَشُمّ رائحةَ الجَنّة».1 پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: هان آگاه باشید! هر کس بر حُب (دوستى) آل محمد بمیرد شهید مرده است. گناهانش آمرزیده مى‏شود و توبه‏اش پذیرفته است و ایمانش کامل. ملک الموت او را به بهشت بشارت مى‏دهد، (و سپس در قبر) منکر و نکیر او را بشارت دهند، در قبر دو در به بهشت برایش گشوده مى‏شود. خدا قبرش را زیارتگاه فرشتگان رحمت قرار مى‏دهد. هر کس بر دوستى آل محمد بمیرد، بر سنت (پیامبر) و جماعت (مسلمانان) مرده است و هر کس بر دشمنى آل محمد بمیرد، روز قیامت بین دو چشمش (پیشانى) نوشته شده: نا امید از رحمت خدا. چنین شخصى کافر مى‏میرد، و بوى بهشت به مشامش نمى‏رسد.


1. محمود بن عمر زمخشرى: الکشاف، ج 4، منشورات بلاغة، صص 21-220. و تفسیر کبیر ج 27، صص 66-165. و ابو عبداللّه‏ محمد بن انصارى قرطبى: الجامع لاحکام القرآن، ج 17، دار احیاء التراث العربى، 1405، ص 23.

 

بارى، این حدیث که مورد توجه بزرگان اهل سنت قرار گرفته است، و در کتابهاى خود به آن اشاره کرده‏اند، عظمت اهل بیت پیامبر و عترت را مى‏نمایاند، و تأییدى است بر این که لفظ عترت یا اهل بیت در حدیث تمسک بجا و درست است. و با چنین منزلت و جایگاهى به راستى آنان یکى از دو چیز گرانمایه‏اند، هر که پیرو سنت پیامبر است باید آنان را دوست بدارد، و از دشمنى با آنها بپرهیزد. زیرا دوستى آنان انسان را نجات مى‏دهد، و دشمنى با آنها انسان را هلاک مى‏سازد و از رحمت خدا دور مى‏کند. د. عترتدر حدیث ثقلین بر اساس برخى از نقلها به جاى کلمه «اهل البیت» واژه «عترة» جلب توجه مى‏کند، و گاه هر دو با هم ذکر شده و اهل البیت به عنوان بدل عترت آمده است: زید بن ثابت مى‏گوید: «قال رسول اللّه‏ صلی الله علیه و آله وسلم : انى تارک فیکم الثَقَلین خَلفى؛ کتابَ اللّه‏ و عترتى فانّهما لَنْ یتفرّقا حتى یَرِدا علىَّ الحوضَ».1 من در میان شما دو چیز گرانقدر مى‏گذارم و مى‏روم ؛ کتاب خدا و عترت من. همانا! این دو از هم جدائى ناپذیرند، تا این که در حوض بر من وارد شوند.ازهرى به نقل از محمد بن اسحاق مى‏گوید: «هذا حدیثٌ صحیح».2 این حدیث صحیح است: در بعضى از احادیث عترت، اهل البیت دانسته شده است: قال رسول اللّه‏ صلی الله علیه و آله وسلم : «انّى تارک فیکم الثقلین، کتاب اللّه‏ و عترتى اهل بیتى».


1. لسان العرب، ج 4، ص 538.2. همان .

 

در احادیث دیگر نیز پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مردمان را نسبت به عترت سفارش کرده است. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم : «اوصیکم بعترتى خیرا و انَّ موعِدُکم الحوض...».1 نسبت به عترتم شما را به خیر (نیکى، رفتار بایسته و درست) سفارش مى‏کنم، و همانا (بدانید که در این باره) وعده گاه (من و) شما حوض است.از این رو بجاست کلمه عترت نیز مورد بررسى قرار گیرد؛ بزرگان ادب و علم درباره این واژه چنین اظهار نظر مى‏کنند:1ـ ابن اثیر مى‏گوید: «عترة رسول اللّه‏ صلی الله علیه و آله وسلم ولد فاطمه (رض): هذا قول ابن سیده... عترة الرجل أخصُّ أقاربه».2 عترت انسان به خاص‏ترین (و نزدیکترین) خویشاوندان وى اطلاق مى‏شود، و عترت رسول اللّه‏ صلی الله علیه و آله وسلم فرزندان فاطمه (رض) هستند. قول ابن سیده نیز همین است. 2. ابن اعرابى مى‏گوید: «العترةُ ولدُ الرجل و ذریّته و عقبُه من صُلبه... فعترة النبى صلی الله علیه و آله وسلم ولد فاطمة البتول علیها السلام».3 عترت فرزند و ذریه انسان است، که (به تدریج و نسلى پس از دیگرى) از صُلب وى پدید مى‏آیند، از این رو عترت پیامبر فرزندان فاطمه بتول (رض) است. 3. از ابى سعید روایت شده: «العترةُ ساقُ الشجرة»... و عترةُ النبى صلی الله علیه و آله وسلم عبدالمطلب و ولده» عترت به معناى تنه درخت است و


1. کشف الاستار، ج 3، ص 224.2. النهایة، ج 3، ص 177. ملا على قارى نیز در شرح شفا، آن جا که حدیث ثقلین را شرح مى‏دهد، مى‏نویسد: «المراد بعترته اخصّ قرابته. و قیل: المراد علماء امّته». مراد از عترت پیامبر ویژه‏ترین خویشاوندان اوست و گفته شده مراد از عترت عالمان امت آن حضرت است. (عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 690).3. لسان العرب، ج 4، ص 538.

 

عترت پیامبر عبارتند از (جدش) عبدالمطلب و فرزندان او.انس بن مالک از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم روایت مى‏کند که فرمود: «نحن سبعة بنو عبدالمطلب، ساداتُ اهل الجنّة، أنا، و أخى علىٌّ و عمّى حمزة و جعفر، والحسن، والحسین، و المهدىّ»1 ما هفت نفر از فرزندان عبدالمطلب، سادات (بزرگان و سروران) بهشتیان هستیم، من، برادرم على، عمویم حمزه و جعفر و حسن و حسین و مهدى.4. ابو عبیده و عده‏اى دیگر مى‏گویند: «عترة الرجل و أُسرتُه و فصیلتُه ورهْطُه الأدنون»2 عترت انسان و اُسره او (کسانى که فرد به وسیله آنها توانمند مى‏شود و قوت مى‏گیرد)3 و فرزندان او،4 همان خویشاوندان نزدیک به انسان است. 5.ابن منظور معانى گوناگونى را که براى عترت ذکر شده یادآور مى‏شود و مى‏نویسد: عترت انسان نزدیکان وى شامل فرزند و غیر آن است، و گفته شده عترت گروه و عشیره نزدیک به شخص است، و کسانى را که در گذشته‏اند و یا در آینده به دنیا مى‏آیند در بر مى‏گیرد.و درباره عترت پیامبر چنین اظهار نظر مى‏کند: گفته شده: عترت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم اهل بیت نزدیک آن حضرت است، و آنان فرزندان پیامبرند و على و فرزندانش. و گفته شده ؛ عترت پیامبر اهل بیت نزدیک و دور وى است. و نیز گفته شده ؛ عترت انسان پسر عموهاى نزدیک اویند.


1. یوسف بن یحیى مقدسى شافعى: عقدالدرر فى اخبار المنتظر، (تحقیق دکتر عبدالفتاح محمد الحلو، تعلیق على نظرى منفرد)، انتشارات نصایح، 1416، صص 95-194.2. لسان العرب، ج 4، ص 538.3. مفردات راغب، ص 18.4. لسان العرب، ج 11، ص 522 .

 

در حدیث ابوبکر آمده که در هنگام مشاورت با اصحاب درباره اسیران بدر، به آن حضرت گفت: «عترتت و قومت» مراد وى از عترت پیامبر، عباس است و کسانى از بنى هاشم که در میان آنان وجود دارد، و مقصودش از قوم پیامبر قریش است.1ابن منظور مى‏گوید: مشهور و معروف این است که عترت پیامبر اهل بیت آن حضرت‏اند. افرادى که زکات و صدقه واجب بر آنها حرام است. و ایشان همان ذوى‏القربى هستند، کسانى که خُمس (51 غنیمت بر اساس آنچه در سوره انفال ذکر شده) به آنها تعلق دارد.2به این ترتیب مى‏توان گفت ؛ واژه عترت نیز ریشه قرآنى دارد. و از مصداقهاى روشن «ذو القربى» و «ذریّه» است. کلمه ذوالقربى به معناى خویشاوند 16 بار در قرآن به کار رفته است،3 به عنوان نمونه آمده است:«واعلموا انّما غَنِمْتُم مِن‏شى‏ء فَاِنَّ للّه‏ خُمُسه و للرّسول ولِذى القربى...».4 بدانید 51 غنیمت هر چیزى که بدست آوردید، ویژه خدا و رسول و خویشاوندان و... است. «قُل لا اَسْئَلُکم علیه اَجرا الاّ المودَّة فى القربى»


1. لسان العرب، ج 4، ص 538.2. لسان العرب، ج 4، ص 538.3. براى آگاهى بیشتر رجوع کنید به سوره مائده آیه 106، توبه آیه 113، فاطر آیه 18، حشر آیه 6، بقره آیه 83و177، بنى اسرائیل آیه 26، روم آیه 38 و...4. انفال (8) : 41 .5. شورى (42): 23.

 

.5 بگو (اى پیامبر)! اجرى از شما نمى‏خواهم مگر مودت نسبت به خویشاوندان نزدیکم.در تفسیر الدرالمنثور به نقل از ابن عباس آمده است:قال رسول اللّه‏ صلی الله علیه و آله وسلم : «لا أَسْئَلُکم اجرا الاّ المودّةَ فى القربى أَنْ تَحْفِظُونى فى اهل بیتى و تَودُّو هم لى».1 پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: پاداشى از شما نمى‏خواهم مگر مودت نسبت به خویشاوندان نزدیکم (با نگهدارى و حفظ اهل بیت من و اظهار محبت نسبت به آنان، مرا حفظ کنید)، حفظم کنید در اهل بیتم، و به آنان محبت ورزید، به خاطر (خشنودى) من.و نیز ابن عباس گوید، زمانى که آیه مودت نازل گردید، از پیامبر پرسیدند: «یا رسولَ اللّه‏ من قرابتک هؤلاء الذین وَجَبْتَ علینا مَوَدَّتَهم قال: على و فاطمه و وُلْداهما».2 اى پیامبر خدا مودت چه کسانى از خویشاوندانت بر ما واجب است؟ حضرت فرمود: على و فاطمه و فرزندان این دو.بنابراین، واژه‏هاى عترت، اهل بیت، و ذى القربى از نظر معنا بهم نزدیک اند ولى پیداست که مراد از عترت در حدیث ثقلین محدود است و همه منسوبان به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را در بر نمى‏گیرد، بلکه مقصود کسانى اند که امتیازات ویژه‏اى دارند، با قرآن همتایند و مانند قرآن ارزشمند و گرانبهایند، تمسک به آنها آدمى را از گمراهى نجات مى‏بخشد و مانع لغزش و انحراف مى‏گردد، همانند قرآن روشنگرند و مردمان را هدایت مى‏کنند، و چنانچه قرآن دربردارنده همه آگاهیهایى است که انسان را سعادتمند مى‏سازد، آنان نیز چنین هستند، چیزى بر آنها پوشیده نیست و آنان از همه داناترند. علامه مناوى در این زمینه مى‏گوید:«والمراد بعترته العلماءُ العاملین منهم اِذ هم الّذین لا یُفارقون القرآن».3


1. الدرالمنثور فى التفسیر المأثور، ج 7، ص 348.2. همان.3. فیض القدیر، ج 3، ص 15.

 

مراد از عترت، عالمان عامل از ایشان است (کسانى که به همه آنچه در قرآن آمده، و نیز در سنت پیامبر یادآورى شده، عمل مى‏کنند)، زیرا اینان کسانیند که از قرآن جدا نمى‏شوند. در جاى دیگر مناوى درباره نسبت فرزندان فاطمه به پیامبر چنین اظهار نظر مى‏کند:«و مِن خصائصه أَنّ أولادُ بناته یَنْتَسِبُون الیه بخلاف غیره، و أولادَ بنات بناته لا یشارکون أولادَ الحَسَنَیْن فى الاِنتساب إلیه و ان کانوا من الذُرّیّة».1 از ویژگیهاى پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم این است که فرزندان دخترش به او نسبت داده مى‏شوند، (به خلاف غیر آن حضرت)، و فرزندان دختر دخترانش مانند فرزندان حسنین (حسن و حسین) به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نسبت داده نمى‏شوند (و در این فضیلت شرکت ندارند)، اگر چه آنان از ذریه (پیامبر) هستند.بغوى در معالم التنزیل در تفسیر آیه مودت مى‏نویسد:«و قال بعضم معناه: الاّ أن تودّوا قراَبتى و عترتى و تحفظونى فیهم... وَاخْتَلَفُوا فى قرابته، قیل: فاطمة الزهراء و على و ابناهما و فیهم نزل «انّما یریداللّه‏...».2 بعضى (مانند سعید بن جبیر و ابن شعیب) گفته‏اند معناى آن این است که خویشاوندانم و عترتم را دوست بدارید، و با این شیوه مرا پاس دارید... در این که خویشان پیامبر چه کسانى اند، اختلاف است، گفته شده (مراد) فاطمه زهرا، على و دو فرزندش مى‏باشد، و در حق ایشان آیه «انّما یرید اللّه‏...» نازل شده است.


1. اسنى المطالب، ص 336 (به نقل از محمود ارناؤوط در پانویس).2. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 373.

 

حافظ ابوالقاسم، عبدالرحمن نخعى سهیلى، در کتاب شرح سیره رسول‏اللّه‏ صلی الله علیه و آله وسلم درباره فضیلت و برترى فاطمه (س) بر زنان جهان مى‏نویسد: «و من سُؤدَدِها اَنّ المهدىَّ المُبَشِّرَ به فى آخر الزمان من ذُریّتها، فهى مخصوصةٌ بهذه الفضیله دونَ غیرها».1 از دلایل سیادت و عظمت فاطمه (س) این است که آن مهدى که مژده ظهور را و در آخرالزمان داده‏اند. از ذریه فاطمه است. پس این فضیلت ویژه فاطمه است، نه غیر او.این سخن نیز آنچه را در مقصود از عترت (به معناى خاص) گفته شد تأیید مى‏کند، زیرا کسانى چون مهدى (ع) را از آنها مى‏داند، و تولد او را از نسل فاطمه (س) فضیلتى بزرگ براى وى به حساب مى‏آورد.ه. تمسکاین واژه نیز ریشه قرآنى گویایى دارد، و مشتقات مختلفى از آن در قرآن استعمال شده است: «فَمَنْ یَکْفُر بالطاغوت و یُؤمن باللّه فقد استمسک بالعُروةِ الُوثقى لا انْفِصامَ لها».2 هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد، به دستاویزى استوار و محکم چنگ زده است، دستاویزى که ناگسستنى است.


1. عقدالدرر، ص 205.2. بقره (2): 256.در این آیات نیز این ماده آمده است: زخرف (43): 43. احزاب (33): 37، فاطر (35): 41 . ممتحنه (60): 10.

 

راغب در معناى این ماده مى‏گوید:امساک چیزى، یعنى آویختن به آن و نگهدارى آن... زمانى که انسان به قصد چنگ زدن و گرفتن چیزى بکوشد، و در گفتار و عمل تلاش کند، گویند به آن چیز چنگ زده و محکم به آن چسبیده است.1در لسان العرب آمده است:این که در قرآن آمده است کسانى که به کتاب خدا متمسک مى‏شوند، یعنى به آن ایمان مى‏آورند، و بر اساس آنچه در آن است حکم مى‏کنند... امساک، تمسک و استمساک به چیزى، همه به معناى اعتصام (چنگ زدن و ملازم بودن) است.2طیبى در «کاشف» حدیث ثقلین را شرح مى‏دهد، در معناى جمله «ما اِن تمسکتم» مى‏گوید: چون پیامبر از تمسک ذکرى به میان آورد، به دنبال آن آشکارا متمسک (ریسمان) را آورد و فرمود: «کتاب خدا ریسمانى است کشیده شده بین آسمان و زمین» و در این جمله اشاره‏اى به آیه (176 سوره اعراف) است: «اگر مى‏خواستیم با آیات خود او را بالا مى‏بردیم، و لکن او به زمین چسبیده، و از هوس خود پیروى مى‏کند».بر این اساس مردم در چاله‏هاى طبیعتشان فرو افتاده‏اند، و به امور شهوانى مشغولند، و خداى متعال به لطف خود مى‏خواهد آنها را بیرون آورد. از این رو ریسمان قرآن را در دسترسشان گذاشته، تا از این ورطه (هلاکت) رهایشان سازد. پس هر کس به آن تمسک کند نجات مى‏یابد، و هر که به زمین بچسبد، هلاک مى‏شود. معناى تمسک به قرآن عمل به آن چیزهایى است که در قرآن آمده، اوامر قرآن را فرمان بردن، و...


1. المفردات، ص 468. عبقات‏الانوار ج 2-1، ص 495 (به نقل از طیبى در کاشف).2. لسان العرب، ج 10، صص 88-487.

 

و دورى از آنچه قرآن منع کرده، است و هدایت یابى به هدایت و سیره آنها.1با توجه به واژه‏هاى ثقلین،... و تمسک مى‏توان اظهار داشت که در حدیث ثقلین، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دستاورد رسالت خود را دو چیز گرانمایه مى‏داند، و این دو کتاب خدا و عترت آن حضرت‏اند که از هم تفکیک ناپذیرند، و عامل راهیابى و سعادت و رستگارى انسانها تا روز قیامت. و پیامبر در این حدیث از مسلمانان مى‏خواهد که براى نجات از گمراهى به کتاب و عترت متمسک شوند،و این دو را باور کنند. و براساس آنچه در قرآن آمده، و عترت آن را تفسیر مى‏کند، راه جویند و زندگى خویش را سامان دهند، لحظه‏اى از قرآن و عترت جدا نشوند و ملازمت با این دو را از مهمترین وظایف دینى خود بدانند.و. حوضاز جمله واژه‏هاى حدیث ثقلین، کلمه «حوض» است، و به همین مناسبت مى‏توان آن را از احادیث حوض به حساب آورد، که روایات آن در حد تواتر است. محل جمع شدن آب را حوض گویند... و حوض پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، جایگاهى است در قیامت که از آن امتش را سیراب مى‏سازد.2همانند دیگر واژه‏هاى حدیث، کلمه حوض نیز ریشه قرآنى دارد:«أِنّا اَعْطیناک الکَوثَرَ».3 (اى پیامبر) ما کوثر را به تو عطا کردیم. و در حدیث به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آمده است:«هل تَدْرُون ما الکوثر... فانّه نهر وَ عَدنیه ربّى فى الجنّة -تبارک و تعالى-


1. عبقات الانوار، ج 2-1، ص 495 (به نقل از کاشف، فصل دوم).2. لسان العرب، ج 7، ص 141. 3. کوثر (108): 1.

 

آنِیَتُه اکثرُ من عَدَدِ الکواکب، تِرِدهُ علىّ أُمّتى، فُیخْتَلَجُ العبدُ منهم، فأقول: یا ربّ انّه من امّتى فیقول: انّک لا تدرى ما أَحْدَثَ بعدک».1 آیا مى‏دانید کوثر چیست؟... همانا! کوثر نهرى است در بهشت که پروردگارم به من وعده داده است، ظرفهاى آن بیشتر از عدد ستارگانند، در آن جا امتم بر من وارد مى‏آیند، پس کسانى از آنها به آن نمى‏رسند (از ورودشان به کوثر جلوگیرى مى‏شود) مى‏گویم: پروردگارا! او از امت من است. (خدا) مى‏گوید: نمى‏دانى بعد از تو چه کردند.در حدیث دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مى‏گوید:«دخلتُ الجنّة فاذا انا بِنَهْر حافَتاه اللؤلؤ، فغرفتُ بیدى فى مجراى ماءه، و اذا مِسْکٌ اَذْفَر: قلتُ یا جبرئیل، ما هذا؟ قال: هذا الکوثر الذى أعطا که اللّه‏».2 وارد بهشت شدم، به نهرى برخوردم که کرانه‏هاى آن را لؤلؤ در برگرفته بود. کفى آب از مجراى آن برگرفتم بوى مشک مطبوعى از آن برخاست، به جبرئیل گفتم: این چیست؟ گفت این همان کوثرى است که خدا به تو بخشیده. الفاظ روایت در صحیح بخارى و مسلم، به نقل از انس و حذیفه چنین آمده است: «لیردّنّ علىّ ناسٌ من اصحابى الحوضَ اذا رأیتُهم و عرفتهم اِخْتَلَجُوا دونى، فأقول: یا ربّ أصحابى أصحابى! فیقال لى: انک لا تدرى ما احدثوا بعدک».3 به یقین کسانى از اصحابم در حوض بر من وارد مى‏آیند، و آن گاه که آنها را دیدم و شناختم از من دور مى‏گردند و رابطه آنان با من بریده مى‏شود، پس مى‏گویم: پروردگارا! اصحابم اصحابم.


1. ابو عبدالرحمن احمد بن شعیب بن على النسائى: تفسیر نسائى، ج 2 (تحقیق و تعلیق سید بن عباس جلیسى و صبرى عبدالخالق شافعى)، چاپ اول، مکتبة السنة، 1410 ه، صص 56-555. و المسند الجامع، ج 2، ص 402. و منتخب الصحیحین، ص409.2. تفسیر نسائى، ج 2، ص 559. و المسند الجامع، ج 2، ص 407.3. منتخب الصحیحین، ص 328 و المسند الجامع ج 2، ص 40.

 

به من گفته مى‏شود: نمى‏دانى آنها بعد از تو چه کردند. در صحیح مسلم، حدیث به نقل از ابى هریرة چنین است:«فانهم یأتون یوم القیامة غُرّا مُحَجِّلین من الوضوء، و أنا فَرَطُهم على الحوض، اَلا لَیُذادنَّ رجالٌ عن حوضى کما یذادّ البعیرُ الضالّ. أنادیهم: الا هَلُمَّ اَلا هَلُمّ، فیقال: انّهم قد بَدَّلُوا بعدک، فأقول: سُحْقا فَسُحْقا فَسُحقا».1 پس آنان روز قیامت (نزد من) مى‏آیند در حالى که پیشانى آنها از اثر وضو مى‏درخشد، و من پیش از آنها در حوض حاضر مى‏شوم. آگاه باشید که مردمانى از حوضم طرد مى‏شوند، چنانچه شتر بیگانه از آبشخور رانده مى‏شود. صدایشان مى‏زنم: هان! بیایید، بیایید، پس گفته مى‏شود: آنها بعد از تو (دین خدا را) دگرگون ساختند، پس مى‏گویم: دور باد، دور باد. و نیز حذیفه از پیامبر نقل مى‏کند که مى‏گوید: سوگند به خدایى که جانم به دست اوست، (کسانى را) از حوضم طرد مى‏کنم، چنانچه انسان شتر غریبه را از حوضش دور مى‏سازد.2در احادیث دیگر ویژگى‏هاى بیشترى از حوض نمایان شده و در آنها آمده است که (رنگ آب) حوض پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از برف و شیر سفیدتر، (و مزه آن) از عسل شیرین‏تر است3، و وسعت زیادى دارد 4، زوایاى آن مساوى است، و بوى آن از مشک خوشبوتر است، و هرکس از آن بیاشامد، هرگز تشنه نشود.


1. منتخب الصحیحین، ص 238.2. همان، ص 115.3. همان، صص 421 و 213.4. همان، ص 124.5. همان، صص 213 و 421.

 

5 منبر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر حوض قرار دارد1 داراى خیر فراوان است.2 دو آبشار از بهشت به آن مى‏ریزد.3 پرندگانى در آن هستند که گردنشان همانند گردن شترى که زمان ذبحش فرا رسیده کشیده و پیداست4، این نهر در وسط بهشت قرار دارد.5به این ترتیب از مجموع این احادیث مى‏توان دریافت که در قیامت «حوض» جایگاه و منزلت والایى دارد، و کسانى اهل نجاتند و سعادتمند مى‏گردند، که بتوانند در آن روز به حوض دسترسى یابند و نزد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گرد آیند. نوشیدنى مخصوص حوض مردمان را از گرما و عطش توانفرساى قیامت نجات مى‏دهد، و نویدى براى ورود به بهشت است، و خواص معجزه آساى فراوان دارد. با این همه کسانى که در دیندارى پایدار نمانده‏اند از آن رانده مى‏شوند، و نمى‏توانند به حوض دستیابند و از مزایاى آن بهره‏مند گردند. با توجه به آنچه در حدیث ثقلین آمده است، دسترسى به حوض نزد پیامبر در صورتى است که انسان به کتاب و عترت تمسک کند، و هرگز از این دو جدا نگردد.


1. همان، ص 339.2. همان، ص 409.3. همان ص 421.4. المسند الجامع، ج 2، ص 407. و نیز: تفسیر نسائى، ج 2، ص 556.5. تفسیر نسائى، ج 2، ص 559.

 

 

بخش چهارم

نکات مهم درحدیث ثقلین

 

در حدیث ثقلین نکته‏هاى فراوانى نهفته است، موارد زیر از آن جمله‏اند:1. اهمیت قرآن و عترتبا توجه به واژه ثقلین و قرینه‏هاى موجود در حدیث، و نیز احادیثى که درباره عترت و اهل بیت از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رسیده است، مى‏توان دریافت که پیامبر در این حدیث عظمت و شرافت عترت را مى‏نمایاند. و از جایگاه و منزلت والاى آن خبر مى‏دهد. و مقصود اساسى و هدف اصلى در این حدیث توجه دادن مردمان به عترت است. زیرا کتاب خدا در نزد مسلمانان معلوم بود، و همگان به مرتبه گرانقدر آن توجه یافتند، و آن را دستور زندگى شناختند. با آموزشهاى قرآنى و سخنان پیامبر درباره کلام خدا در زمان وحى عظمت قرآن در دل‏ها جاى گرفت، و سرانجام همه در برابر بزرگى قرآن سر فرود آوردند، و دانستند این کتاب و جمله جمله آن وحى و معجزه الهى است. آنچه بر مسلمانان پوشیده مى‏نمود، و گرانسنگى آن را همگان درک نمى‏کردند و توجهى ژرف بدان نداشتند، عترت بود. و پیامبر در حدیث ثقلین از آن پرده برداشت. در لغت نیز یکى از معانى اثقال گنجهاى پوشیده در درون زمین است، و در معناى «اَخْرَجَتِ الأرضُ اَثْقالَها».1 (زمین اثقال خود را خارج سازد)، آمده است: «قیل کنوزها». 2 گفته شده مراد از اثقال (سنگینى و یا چیزهاى نفیس) گنجهاى زمین (و ذخایر گرانبهاى درون و زیر زمینى) است.و از جمله معانى آیه «یسألونک عن الساعة... ثَقُلَت فى السّماوات و الأرضِ...»،3 این است که علم به لحظه فرا رسیدن قیامت بر (اهل) آسمانها و زمین مخفى است. پیامبر در این حدیث که آیاتى از قرآن4 و نیز روایات فراوان دیگر آن را تأییدمى کند، مى‏خواهد این حقیقت را باز گوید که عترت عدل و همتاى قرآن است. و اهل بیت چون قرآن عظمتى ویژه دارد. و چون سرمایه و کالاى گرانبها و نفیسى است5 که هر کسى براى داشتن آینده‏اى درخشان و امیدوار به آن نیاز دارد، و باید آن را به همراه خود داشته باشد، و از آن نگهدارى و مواظبت کند، و نقش هدایتگرى و تفسیر و تبیین قرآن را از آنان بخواهد و به هدایت آنها تن دهد. ابن حجر در صواعق در فصل آیاتى که در شأن اهل بیت وارد شده، آن گاه که آیه تطهیر را مى‏آورد، در پایان آن مى‏نویسد:همه (آنچه درباره فضائل اهل بیت وارد شده) امور زیر که از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم صادر گردیده تأکید مى‏کند:


1. زلزال (99): 2. 2. المفردات، ص 80.3. اعراف (7)، ص 187.4. مانند آیه مودت که قبلاً یادآورى مى‏گردید.5. ماده ثقل به معناى کالا و توشه نیز آمده و در قرآن به کار رفته است (به ماده‏ثقل رجوع کنید).

 

مضمون آیه را پیامبر تکرار مى‏کند و مى‏گوید: خدایا اینها اهل بیت منند، پلیدى را از آنان بزداى و به شیوه‏اى خاص آنها را پاکیزه گردان. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خود را جزو اهل بیت به حساب مى‏آود، تا برکت وجودى آن حضرت آنان را در برگیرد. بلکه در روایتى جبرئیل و میکائیل را در زمره اهل بیت داخل مى‏کند، تا ارجمندى و ارزش والاى آنها را بنمایاند. از خدا صلوات و برکات و رحمت براى اهل بیت مى‏طلبد. مى‏گوید: هر کس خویشاوندانم را بیازارد، مرا رنجانده است، و هر که من را برنجاند خداى متعال را آزرده است. مى‏فرماید: سوگند به کسى که جانم در دست اوست، عبدى به من ایمان نمى‏آورد مگر این که دوستم بدارد، و مرا دوست نمى‏دارد مگر این که خویشاوندانم (عترتم) را دوست بدارد. و به این ترتیب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم اهل بیت را همطراز خود مى‏کند و همچون جان خویش مى‏داند. «و مِنْ ثَمّ صَحّ أنّه صلی الله علیه و آله وسلم قال: انّى تارکٌ فیکم ما ان تمسکتم به لن تَضِلّوا کتاب اللّه‏ و عترتى». پس این حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که فرمود: «من در میان شما چیزى را بر جاى مى‏گذارم که اگر به آن متمسک شوید، هرگز گمراه نمى‏شوید، و آن چیز کتاب خدا و عترت من است.» صحیح و درست است.12. مسئولیت در برابر قرآن و عترتاز جملاتى چون «فانظروا کیف تَخْلِفُونى فیهما».2 (بنگرید پس از


1. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 663 (به نقل از صواعق المحرقه).2. حلیة الأولیاء، ج 1، ص 355.

 

من به کتاب و عترت چگونه رفتار مى‏کنید). «فأنّى سائلکم حین تردون علىّ عن الثقلین». (هنگامى که بر من وارد آیید از قرآن و عترت مى‏پرسم). به روشنى مسئولیت خطیر درباره قرآن و عترت استفاده مى‏شود، و براساس آن مسلمانان وظیفه دارند، حرمت این دو را پاس دارند، و نسبت به قرآن و عترت رفتارى نیک و پسندیده را در پیش گیرند، به احکام خدا عمل کنند و از عترت جدا نگردند. و همواره عترت را در کنار کتاب خدا و همراه با او در نظر آورند. و همه توانایى علمى و عملى خود را براى اقامه این دو شى‏ء گرانمایه و ارزشمند به کار گیرند. و آنچه را دارند در این راستا هزینه کنند، و سعادت دنیا و آخرت خود را در تمسک به قرآن و عترت بدانند.ابن حجر در صواعق مى‏نویسد: «روى فى قوله تعالى «وَ قِفُوهم انّهم مَسئولون» عن ولایةِ على و اهل البیت. لأنّ اللّه‏ أمر نبیَّه صلی الله علیه و آله وسلم ان یَعْرفَ الخَلْقَ انه لا یسألهم على تبلیغِ الرسالة أجرا الاّ المودّه و فى القربى. و المعنى انّهم یُسائلون: هل والُوهم حَقَّ المولاة کما اَوْصاهم النبى صلی الله علیه و آله وسلم أم أضاعوها و أهملوها فَتَکون علیهم المُطالبة و التَبِعة».1در قرآن آمده است: «اینان را نگهدارید، تا باز پرسى شوند» در روایت آمده است که از ولایت على و اهل بیت سؤال مى‏شود. زیرا خدا به پیامبر دستور داده مردمان را آگاه سازد که پاداش رسالت چیزى جز مودت نسبت به خویشان او نیست. معناى آیه این است: مردمان سؤال مى‏شوند که آیا به سفارش پیامبر عمل کردند، و آن گونه که بایسته است دوستدار اهل بیت بودند، یا این که آنها را ضایع کردند و در حقشان کوتاهى ورزیدند.


1. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 663.

 

 از این رو باید بازخواست شوند، و تبعات عملکرد بد خود را ببینند.طیبى در شرح حدیث ثقلین در کاشف، مى‏نویسد:«اذکرکم اللّه‏ فى اهل بیتى، اى اُحّذر کم اللّه‏ فى شأن اهل بیتى و اَقُول لکم، و لاتؤْذوهم فاحفظوهم... کما یقول الأبُ المشفق: اللّه‏! اللّه‏! فى حقّ اولادى... و لعلّ الَّرفى هذه الوَصیّة و الاقتران بالقرآن، ایجابُ محبّتِهم لقوله تعالى: «قل لا أسئلکم علیه أجرا الا المَوَدّة فى القربى»، فانّه تعالى جعل شُکْرَ اِنعامه و إحسانه بالقرآن منوطا بِمَحَبتهم على سبیل الحصر، و کأنّه صلی الله علیه و آله وسلم یوصى الأمّة بقیام الشکر و قیّد تلک النعمة به، و یُحذّر هم عن الکفران فمن قام بالوصیّة و شکر تلک الصنیعه بحُسن الخِلافة بینهما لن یفترقا فلا یفارقانه فى مواطن القیامة و مشاهدها حتّى یَرِدا الحوض، فیشکرا صنیعه عند رسول اللّه‏، «فح» هو بنفسه یکافیه، و اللّه‏ یُجازیه الجزاء الأوفى. و مَن أضاعَ الوصیّةَ و کفر النعمة، فحکمه بالعکس. و على هذا التأویل حسنُ موقع قوله: انظروا کیف تخلفونى فیهما. و النَظَر بمعنى التأمل و التفکّر، اى تفکّروا واستعملوا الرویّة فى استخلافى أیّاکم هل تکونون خَلْفَ صدقٍ او خلف سوء».1 خدا را بیاد مى‏آورم درباره اهل بیتم، یعنى بر حذر مى‏دارم شما را از بى حرمتى درباره آنها، اهل بیت مرا پاس بدارید، مبادا آنها را بیازارید... این جمله مثل این است که پدر دلسوز مى‏گوید: خدا را، خدا را در حق فرزندانم...شاید راز این وصیت و همتا قرار دادن عترت با قرآن، واجب کردن


1. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 96-494 (به نقل از کاشف). سخن طیبى را ملا على قارى نیز در کتاب «مرقاة المفاتیح» مى‏آورد (همان، ص 694).

 

محبت اهل بیت است، زیرا در قرآن [ آیه (23) سوره شورى ]آمده است (بگو اى پیامبر! از شما پاداشى نخواهم مگر مودت نسبت به خویشانم). در این آیه خداى متعالى شکر نعمتها و احسانش را با نزول قرآن، منحصرانه مشروط بر محبت خویشاوندان پیامبر کرده است. گویا پیامبر مردمان را به شکر و سپاسگزارى فرا خوانده است. و این نعمت را به آن مقید ساخته است، آنان را بر حذر داشته از این که کفران این نعمت کنند. پس هر کس این وصیت را بپا دارد، جانشین نیک براى پیامبر باشد، و شکر نعمت ارزنده قرآن را با پاسدارى از اهل بیت، بجاى آورد. قرآن و عترت در مواطن و مشاهد قیامت تا ورود در حوض از او جدا نمى‏شوند و کار نیک او را نزد پیامبر پاس مى‏دارند. و همین او را کفایت مى‏کند، خدا پاداش کامل به وى مى‏دهد. و هر که وصیت را ضایع سازد و کفران نعمت کند، حکم به عکس است. فرمایش پیامبر که مى‏گوید: «بنگرید درباره قرآن و عترت پس از من چگونه‏اید»، به آنچه گفته شد به خوبى ناظر است. زیرا «نظر» به معناى تأمل و تفکر است، و معناى فرمایش پیامبر این است: تفکر کنید و اندیشه خود را در جانشینى من بکار بندید، که آیا خلف راستین هستید یا خلف نابکار ؟3. سرنوشت انسان در گرو قرآن و عترتاینکه در حدیث ثقلین آمده است: «به کتاب خدا متمسک شوید تا در گمراهى نیفتید و نلغزید»،1


1. صواعق المحرقه، ص 75. کنز العمال، ج 1، صص 75-174.

 

«خدا را به یاد شما مى‏آورم درباره اهل بیتم»،1 «بر قرآن و عترت پیشى نگیرید وگر نه هلاک مى‏شوید»،2 «تا زمانى که به قرآن و اهل بیت متمسک هستید، هرگز گمراه نشوید»،3 سرنوشت ساز بودن تمسک به قرآن و عترت را نشان مى‏دهد. و هشدارى است بر این که با بى توجهى نسبت به قرآن و عترت و جدایى از آن دو، انسان هلاک مى‏شود، و به کمال مطلوب نمى‏رسد. و در میان امواج پر تلاطم خواسته‏هاى نفسانى مى‏افتد، و عقاید پوچ و مذاهب خرافى و اندیشه‏هاى شیطانى آدمى را به سوى خود مى‏برد، دامهایى از فتنه‏ها او را در بند مى‏کشد، در باتلاقى از گمراهیها و تفسیر به رأیها و انحرافها فرو مى‏رود، صراط مستقیم را گم مى‏کند، استعدادهاى اصیل و فطرى او سرکوب مى‏شوند و سرانجام در دوزخى از اضطرابها و ناامیدى‏ها و آشفتگیهاى فکرى و عقیدتى جان مى‏سپارد. و با کوله بارى سنگین از نادانى و کج اندیشى و تحریف مبانى دین به شقاوت ابدى گرفتار مى‏آید. و از آن جا که عهد الهى را پاس نداشته و امانتدارى مسئول نبوده است، و توشه گرانمایه قرآن و عترت را با خود همراه ندارد، رحمت خداوند او را شامل نمى‏شود، و براى همیشه در جهنم مى‏سوزد و عذابى بس دردناک را مى‏چشد. بدرالدین رومى در «تاج الدرة» شعر زیر را این گونه شرح مى‏دهد:  دَعا الى اللّه‏ فالمتمسّکون به  مُتمسّکون بِحَبْل غیرَ مُنْفَصِم پیامبر جن و انس، عرب و عجم، مردمان زمان خود و دیگر مردمان تا قیامت را به دین خدا و آنچه رضاى خدا در آن است، فرا خواند، کسانى که به دین او چنگ زنند و دعوتش را آن گونه که باید و از سر صدق اجابت کنند،


1. صحیح مسلم، ج 5، ص 26.2. صواعق المحرقه، ص 75. و کنز العمال، ج 1، صص 75-174. 3. صحیح ترمذى، ج 2، ص 308. مسند احمد، ج 5، ص 181.

 

به وسیله‏اى دست مى‏یازند که متصل به خداست و آنان را به رضوان اکبر مى‏رساند، بى آن که‏هرگز انفصالى پدید آید.و آن گاه مى‏گوید: این سبب چیزى نیست جز کتاب خدا، و کسانى از عترت آن حضرت که عصمت و طهارت دارند. سپس آیه مودت و حدیث ثقلین را نقل مى‏کند و مى‏نویسد:«و هذا نَصٌّ فى المقصود، فمن تمسّک بکتاب اللّه‏ تمسّک بهم، و من عَدَلَ فهم عدل عن کتاب اللّه‏ من حیث لا یدرى و هو یقول: آمنتُ باللّه‏ و بکُلّ ما ثَبَتَ مجئ رسول اللّه‏ به مِن عنداللّه‏ (فلا و ربُّک لا یُؤمنون حتّى یُحَکِّموک فیما شَجَرَ بینهم ثم لا یَجِدوا فى أَنْفُسِهم حَرَجا مِمّا قَضَیْتَ و یُسَلِّموا تسلیما).1 این حدیث آشکارا و روشن مقصود را مى‏رساند، پس هر کس به کتاب خدا متمسک شود، به عترت پیامبر چنگ زده است، و هر که از عترت روى گرداند، ناخود آگاه از کتاب خدا روى برتافته است، در حالى که مى‏گوید به خدا و آنچه پیامبر از جانب خدا آورده ایمان آورده‏ام. (خدا در قرآن مى‏گوید:) «به خدا سوگند به تو ایمان نمى‏آورند، مگر این که تو در مشاجرات (و مسائل اختلافى) بین آنها داورى کنى، و آنان کوچکترین وسوسه‏اى در دل خود نسبت به حکم تو نیابند، و تسلیم محض داوریت شوند.سعدالدین تفتازانى در کتاب شرح المقاصد مى‏گوید: «الاترى؟ أنّه علیه الصلاة و السلام - قَرَنَهم بکتاب اللّه‏ - تعالى - فى کون التمسّک بهما مُنقِذا من الضلالة ؛


1. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 86-685.

 

و لا معنى للتمسک بالکتاب الاّ الأَخْذ بما فیه، من العِلم و الهدایة، فکذا فى العترة».1 آیا نمى‏نگرید که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم (در حدیث ثقلین) خاندان خود را با قرآن همردیف قرار داده است، در اینکه چنگ زدن به دامان این دو (و پیروى از این دو)، مردم را از گمراه شدن نجات مى‏دهد؟ و چنانکه چنگ زدن به قرآن، بجز پیروى از دستورات و هدایت قرآن معنایى ندارد، چنگ زدن به خاندان پیامبر نیز به همین معنى است (فراگیرى معارف و تعالیم آنان و پیروى از آن معارف و تعالیم).24. جدائى ناپذیرى قرآن و عترتاز جمله «لن یفترقا حتّى یَرِدوا عَلَىَّ الْحَوْضَ»،3 که در احادیث فراوانى آمده است به طور صریح استفاده مى‏شود که قرآن و عترت همواره با همند، و هرگز از هم جدا نمى‏شوند. معناى «لن یفترقا» نفى ابدى است، یعنى تا قیامت در همه زمانها و عصرها قرآن با عترت است. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به نقل از مبدأ وحى این مطلب را اعلام مى‏کند. و مى‏گوید: «خداوند لطیف و دانا این خبر را داده است».4 و از آن جا که جمله فوق قطعى الصدور است، و ممکن نیست سخن وحى و وعده پیامبر خلاف واقع در آید. مى‏توان دریافت که تلازم قرآن و عترت همیشگى است، و یکى دیگرى را


1. محمدرضا حکیمى: اجتهاد و تقلید در فلسفه، چاپ اول، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378، ص 108 (به نقل از عبقات الأنوار، ج 4-3، ص 26).2. همان.3. تاریخ بغداد، ج 8، ص 442. حلیه الأولیاء ج 1، ص 355. مجمع الزوائد، ج 10، ص 363. کنزالعمال ج 7، ص 225.4. همان.

 

تأیید مى‏کند. قرآن مردم را به تمسک و تبعیت از عترت فرا مى‏خواند، و عترت از مردمان مى‏خواهد که به قرآن عمل کنند، و آن را ملاک قرار دهند، هر کدام بر حجیت دیگرى گواهى مى‏دهد. و این دو میراث گرانمایه پیامبر با هم راه رستگارى و کشتى نجات امت اسلامى و عامل استوارى دین و رهیابى درست در زندگى است.بزرگان اهل سنت از حدیث همین جداناپذیرى را استفاده کرده‏اند، سخن تفتازانى که در پیش یادآورى گردید این مطلب را تأیید مى‏کند، و سخنان زیر نیز مؤید این موضوع است:1. علامه مناوى پس از نقل حدیث ثقلین، و توجه به معناى آن، جداناپذیرى قرآن و اهل بیت را تا روز قیامت یادآور مى‏شود و به نقل از شریف (سمهودى) مى‏نویسد: «هذا الخبر یُفهم وجودَ من یکون اَهلاً لِلتمسک به مِنْ اهل البیت و العترة الطاهرة فى کلّ زمنٍ الى قیام الساعة، حتى یتوجَّهَ الحثُّ المذکور الى التمسک به، کما انّ الکتاب کذلک. فلذلک کانوا اَمانا لِاهل الارض، فاذا ذَهَبوا ذَهَبَ اهل الأرض».1 این خبر مى‏فهماند از اهل بیت و عترت طاهره، کسى که اهلیت براى تمسک دارد، در همه زمانها تا برپایى قیامت موجود است. و آن گونه که تمسک به قرآن توصیه شده، تمسک به اهل بیت نیز سفارش شده است، و از این رو سبب ایمنى و بقایند براى ساکنان زمین. و آن گاه که آنان از زمین بروند، اهل زمین نابود مى‏شوند.


1. فیض القدیر، ج 3، ص 15.

 

 2. ابن حجر نیز در صواعق مى‏گوید: «و فى احادیث الحَثّ على التمسّک باهل البیت اشارة الى عدمِ انقطاع مستاهل منهم للتمسک به الى یوم القیامة، کما ان اللکتاب العزیز کذلک، و لهذا کانوا امانا لاهل الأرض».1 احادیثى که مردمان را بر تمسک به اهل بیت فرا مى‏خوانند، اشاره به این دارد که از اهل بیت تا روز قیامت، کسى که براى تمسک شایسته است، همواره وجود دارد. چنانچه کتاب خدا چنین است، و از این رو آنان سبب ایمنى و بقایند براى ساکنان زمین.3. ملک العلما در کتاب «هدایة السعداء» پس از نقل حدیث ثقلین مى‏نویسد: «پس بدین حدیث ثابت شد که بقاء ایشان تا قیام قیامت باشد، و ایشان راه نمایان بحق‏اند».24. سعید بن مسعود کازرونى در کتاب «المنتقى» مى‏نویسد: «و من طعن فى نَسَب شخص من أولاد فاطمه (رض) بأن قال: أَفْنَى الحجاج بن یوسف ذریّتها ولم یَبْق احدٌ منهم، و لیس فى الدنیا احد یَصِحُّ نَسَبُه الیها، فقد ظلم و کذب و أساء، فانّ تعمّد ذلک بعد ما نشأ فى بلادِ علماء الدین، کاد یکون کافرا. لأنّه یُخالِفُ ما قال رسول اللّه‏ صلی الله علیه و آله وسلم ... انّى تارکٌ فیکم ما ان تَمَسَّکْتم به لن تضلّوا بعدى... کتاب اللّه‏... و عترتى اهل بیتى، و لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض... فماد ام القرآن باقیا فأولاد فاطمه باقون، لظاهر الحدیث الصحیح».3 هر کس درباره فرزندان فاطمه (س) به ناسزا بگوید: حجاج بن یوسف ذریه وى را نابود کرده، و احدى از ایشان باقى نمانده است، و در دنیا نمى‏توان کسى را یافت که به فاطمه منسوب باشد. براستى ستم ورزیده و دروغ گفته، و سخن زشت و ناروا بر زبان رانده است. و اگر در شهرهایى به سر مى‏برد که داراى عالمان دینى اند، و به عمد این سخن را بگوید، به مرز کفر و بى دینى نزدیک مى‏شود.


1. الصواعق المحرقه، ص 90 .2. عبقات الأنوار، ج 4-3، ص 272. و ج 2-1، ص 558.3. عبقات الأنوار، ج 2-1، صص 11-510.

 

زیرا باور او بر خلاف فرموده رسول خداست که مى‏گوید: در میان شما چیزى بر جاى نهادم که اگر به آن متمسک شوید هرگز پس از من گمراه نشوید، کتاب خدا و عترتم. این دو هرگز از هم جدا نمى‏شوند، تا در حوض نزد من آیند... براساس ظاهر این خبر صحیح، مادام که قرآن باقى است، فرزندان فاطمه باقى‏اند.براساس همین جدائى ناپذیرى قرآن و عترت و نقش اساسى و مهم عترت در هستى و بقاى انسانها باید گفت: در زمان ما نیز فردى از عترت موجود است، و ما باید در کنار قرآن به وى چنگ زنیم، و از او خواهان هدایت شویم. و این فرد براساس روایاتى که از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رسیده و به حد تواتر مى‏رسد، همان موعود آخرالزمان مهدى (س) است. که روزى ظهور مى‏کند و عدل و داد را در گیتى مى‏گستراند و عیسى علیه السلام پشت سر او نماز مى‏گزارد.5. نقش محورى قرآن و عترتحدیث ثقلین در بسیارى از نقلها، قرآن را به عنوان وسیله و رابطى بین خدا و مردم معرفى مى‏کند.1 و جمله‏اى که در آن انسانها موظف شده‏اند به کتاب خدا متمسک شوند تا از گمراهى نجات یابند، در این حدیث از متواترات است. و نیز در احادیث بسیارى قرآن ثقل اکبر و عترت ثقل اصغر، عنوان شده است.


1. کنزالعمال، ج 1، صص 75-174.2. مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 109. صحیح ترمذى ج 2، ص 308.

 

2 که خود جایگاه برجسته و نقش محورى قرآن را مى‏نمایاند.بنابر گفته تفتازانى تمسک به قرآن چیزى جز پیروى از دستورات و رهنمودهاى هدایت بخش قرآن نیست،1 و حدیث ثقلین خود در برخى از نقلها آشکارا به این مطلب اشاره دارد و در آن آمده است:«ایّها الناس أنّى تارک فیکم امرین لن تضلّوا ان اتّبعتموهما؛ و هما کتاب اللّه‏ و اهل بیتى عترتى».2 اى مردم من در میان شما دو چیز بر جاى مى‏گذارم که اگر از آن دو پیروى کنید هرگز گمراه نشوید، یکى از آن دو کتاب خداست و دیگر اهل بیت و عترتم. ملا على قارى نیز در شرح حدیث ثقلین مى‏نویسد: «فالتَمَسُّک بالقرآن التعلّق بأمره و نهیه و اعتقاد جمیع ما فیه و حقّیته، والتمسّک بعترته مَحَبّتهم و متابعةُ سِیرتهم».3 تمسک به قرآن به این است که انسان به امر و نهى آن بها دهد و عمل کند، و بر همه آنچه در قرآن آمده اعتقاد یابد، و حقّیت و درستى آنها را بپذیرد. و تمسک به عترت، محبت آنان است، و پیروى از سیره و روش آنها. و نیز پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مى‏فرماید:«اعملوا بالقرآن، اَحِلّوا حلالَه، و حَرّموا حَرامه، وَ اقْتَدوا به، و لا تکفروا الشى‏ء منه، و ما تشابه (علیکم) فَرُدّوه الى اللّه‏ - عزوجل - و الى اُولى العلم من بعدى - کَیْما - یُخْبِروکم».4 به قرآن عمل کنید، به حلال و حرامش پایبند باشید، و قرآن را مقتداى خود (و اساس) قرار دهید و چیزى (از حقایق و مسائل مطرح شده در قرآن) را منکر نشوید و نادرست ندانید. آنچه را بر شما مشتبه مى‏شود و نمى‏توانید معناى درست آن را دریابید، به خدا و عالمان ویژه پس از من برگردانید، تا شما را از حقیقت آن آگاه سازند.


1. عبقات الأنوار، ج 4-3، ص 26. 2. مستدرک الصحیحین، ج 3، صص 109 و 148. مسند احمد، ج 3، صص 14 و 17 و 26 و 59. صواعق المحرقه، ص 89.3. عبقات الأنوار، ج 2-1 (به نقل از شرح شفا).4. مطالب العالیه، ج 4، ص 65.

 

6. فراخوانهاى قرآن و عترت:آنچه در قرآن آمده است، جوهر رسالت پیامبران را تشکیل مى‏دهد. و عترت نیز مردمان را به اصول مطرح شده در این کتاب آسمانى فرا مى‏خواند، برخى از تعالیم حیات بخش قرآن چنین است:آ. برپایى قسط و دادگرى در میان مردماز مهمترین اصولى که قرآن مردمان را به سوى آن فرا مى‏خواند و کوششهاى فراوان پیامبران را براى استوار ساختن بناى آن یادآور مى‏گردد، اقامه قسط و داد است. و از برخى آیات به طور صریح استفاده مى‏شود که بر پایى قسط و دادگرى یگانه هدف اصیل بعثت پیامبران و فرود آمدن کتاب آسمانى و میزان الهى است.بنابراین اصل، تا زمانى که قسط و دادگرى بر همه شئون اجتماعى و در تار و پود جامعه در همه زمینه‏ها و خط مشیها حاکم نگردد، جامعه اسلامى تحقق نمى‏پذیرد. «لقد اَرْسَلنا رُسُلَنا بالبیّنات، و اَنْزَلنا معهم الکتابَ و المیزانَ، لیقومَ الناسُ بالقِسط».1 همانا پیامبران را با نشانه‏هاى آشکار برانگیختیم، و با آنان کتاب و میزان فرستادیم، تا مردمان به قسط و دادگرى برخیزند (و همه چیز بر پایه داد و دادگرى باشد).


1. حدید (57): 25.

 

چنانچه در این آیه و نظائر آن1 ملاحظه مى‏شود، برپایى قسط یک وظیفه همگانى است، و در همه روابط اجتماعى و مسائل اقتصادى، قضاوتها و... باید حاکم گردد. اقامه دادگرى دستور تردید ناپذیر قرآن است، و شیوه‏اى سعادت آفرین براى سامان زندگى انسانهاست که خدا آن را دوست مى‏دارد و مى‏پسندد. این فرمان به اندازه‏اى مهم و محورى و اساسى است، که اگر قرآن به جز این چند آیه رهنمود دیگرى نمى‏داشت، بجا بود ثقل اکبر دانسته شود. ب. عدالت اجتماعىاز فراخوانهاى مهم قرآن گسترش عدل در جامعه، واداشتن مردم به پذیرش آن، و دمیدن روح عدالت اجتماعى در جامعه انسانى است. دین خدا به عدل زنده است،و صراط مستقیم به آن پیموده مى‏شود. و مردمان وظیفه دارند در هر شرایطى عادلانه رفتار و عمل کنند، و در مسیرعدالت گام نهند و ذره‏اى نلغزند. و رهنمودهاى قرآن در این زمینه به تنهایى کافى است، که قرآن را پیامبر بزرگوار اسلام ثقل اکبر معرفى کند. «اِنّ اللّه‏َ یَأْمُرُ بالعَدل و الاِحسان».2 خداوند (همه را) به اجراى عدالت و احسان (به یکدیگر) فرا مى‏خواند.ج. رهایى و آزادى انسانقرآن فرو فرستاده شد تا تیره روزیها و فلاکتها را از آدمى دور کند، و بندهایى که برپاى و دست و اندیشه انسان نهاده‏اند، و توان حرکت سازنده و درست را از وى ستانده‏اند، بگسلد. و با دعوت به پرستش


1. مانند آیه‏هاى سوره نساء (4): 135. اعراف (7): 29. انعام (6): 152. مائده (5): 42.2. نحل (16): 90. در این باره تعالیم ارزنده‏اى در قرآن و سنت آمده است. آیات سوره شورى (42): 15. و اعراف (7): 157. نمونه هایى از آنهاست.

 

خدا و عبودیت براى او، آنان را به معناى واقعى کلمه آزاد سازد. به گونه‏اى که در برابر ستمگران و طاغوتیان سر فرود نیاورند، از هیچ چیز جز خدا نترسند، همه انسانها خود را با هم برابر بدانند، و طوق بندگى کسى را بر گردن ننهند. پیداست که رهایى انسان از قید و بندها و زنجیرهاى اسارت‏آور، و دستیابى به آزادى و کرامت انسانى و درک این منزلت شرافت آفرین و سترگ، بسى نفیس و گرانمایه است و از این نظر نیز قرآن ثقل اکبر به حساب مى‏آید. «... یأمُرُ هم بالمعروف، و ینها هم عن المنکر، و یُحلّ لهم الطَیّبات، و یُحَرّم علیهم الخَبائث، و یَضَعُ عنهم اِصْرَهُم و الأغلالَ التى کانت علیهم...».1 پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مردمان را به نیکى فرا مى‏خواند و از زشتى و بدى باز مى‏دارد، پاکیزه‏ها را حلال مى‏کند و پلیدیها را حرام مى‏سازد. و بارى را که بر دوش مردمان سنگینى مى‏کند بر مى‏دارد، و زنجیرهایى که آنان را در بند کرده‏اند مى‏گسلد. «قل: یا اهل الکتاب تَعالوا إلى کلمة سواءٍ بیننا و بینکم، الاّ نعبُدَ الاّ اللّه‏ و لا نُشرک به شیئا، و لا یَتَّخِذَ بَعضُنا بَعْضا اَربابا من دونِ اللّه‏».2 بگو اى اهل کتاب! بیایید به کلمه‏اى که ما و شما یکسان بدان معتقدیم گردن نهیم، جز خدا را نپرستیم، و چیزى را شریک او قرار ندهیم، و برخى از ما برخى دیگر را ارباب و خدایگان خود نگیرد... د. ساماندهى مادى و معیشتىقرآن فعالیت پیامبران را تنها به قلمروهاى معنوى منحصر نمى‏سازد، بلکه از آنان مى‏خواهد براى بالا بردن سطح زندگى مادى و


1. اعراف (7) : 157.2. آل عمران (3): 64.

 

معیشتى انسانها نیز بکوشند. زمینه‏هاى فساد را از جامعه ریشه کن سازند، و به انواع اصطلاحات دستیازند، مردمان را به کار و تلاش فرا خوانند، با هر گونه روابط اقتصادى نا سالم و سلطه آفرین را که به شکاف طبقاتى مى‏انجامد مبارزه کنند، و بهترین نعمتها و پاکیزه‏ترین چیزها را به مردمان ارزانى دارند، در این راه استوار بایستند و توان خود را به کار گیرند. این رسالت نیز بسیار اساسى است، و با توجه به نقش بنیادى آن مى‏توان قرآن را ثقل اکبر نامید. «اِنْ اُرید الاّ الاصلاحَ ما اسْتَطَعْتُ...».1 جز اصلاح جامعه - تا سر حد توانایى - قصدى ندارم. «وَ زِنُوا بالقِسْطاس المستقیم، و لا تَبْخَسُوا النّاس اَشیاءَهُم».2 با ترازوى درست وزن کنید، و چیزهاى (کار و کالا و هر چیز بهادار) مردمان را کم بها مکنید.ه. سازندگى معنوىقرآن کتاب نور است، و مى‏خواهد مردمان آلودگیها را از خود بزدایند، تزکیه شوند و علم و حکمت آموزند، از ظلمتها به درآیند، به سوى نور و معنویت حرکت کنند و حقیقت انسانى آنها زنده گردد. و این واقعیت بر بسیارى از مردمان - اگر نگوییم همه آنها - پوشیده است و درک آن دشوار. و همه کس به این گنج گرانمایه و نامتناهى دسترسى پیدا نمى‏کند و عظمت آن را در نمى‏یابد. و از این جهت قرآن بس بزرگ است.


1. هود (11): 88.2. شعرا (26)-182: 183.

 

«و انزلنا الیکم نورا مبینا».1 به سوى شما نورى آشکار فرستادیم. «و یُزَکّیهم و یُعلّمهم الکتابَ والحِکمة».2 و مردمان را تزکیه کند و به آنان کتاب و حکمت آموزد. «یا ایّها الذین آمنوا اسْتَجیبوا للّه‏ و لِلرسول، اذا دَعاکم لِما یُحییکم».3 اى مؤمنان! چون خدا و پیامبر شما را به آیینى فرا خوانند که سرچشمه زندگى است بپذیرید. و. مبارزه با ظلم و استثمار خدا پیامبران را از میان توده مردم برانگیخته است، تا به طور ملموس مشکلات و گرفتاریهاى مستمندان و مستضعفان را درک کنند و نیازهاى آنان را دریابند. قرآن از پیامبر مى‏خواهد تا به مسکینان، یتیمان و از راه ماندگان رسیدگى کند و حق آنان را بپردازد. و با آنان باشد و به زرق و برق دنیا رو نکند. و از حق پرستان روى برنتابد. و با کسانى که خواهان سلطه بر مردمند، و مى‏خواهند آنها را به استضعاف بکشانند در افتد. شکوه و عظمت پوچ مستکبران و شادخواران را در هم شکند، انسانها را در راستاى رسیدن به اهداف والا و سعادت بخش و مبارزه با طاغوتان به استقامت وا دارد. جبارانى را که به مردمان رحم نمى‏کنند، اموالشان را به یغما مى‏برند، فرزندانشان را مى‏کشند، و هیچ نوع کرامتى و ارزشى براى انسانها قائل نیستند، ستم مى‏روزند و خیانت مى‏کنند، سرنگون سازد و از میان بردارد. راههاى اصلاح را هموار و آماده کند، و زمینه انتشار دادگرى و استقرار حق و


1. نساء (4): 174.2. جمعه (62): 23. انفال (8) : 24 .

 

حیثیت انسانى را فراهم آورد. این اصول الهى و انسانى نیز بس بزرگند، و مسئولیتى عظیم مى‏طلبند. روح هر انسان آزاده‏اى خواستار حاکمیت این ارزشهاست. و بجاست که قرآن به خاطر مطرح ساختن آنها و دعوت عملى به آن، و نوید استقرار آن به طور کامل و فراگیر در آینده، ثقل اکبر خوانده شود. «هو الذى بَعَثَ فى الاُمّیین رَسولاً منهم».1 اوست آن که در مردمى بى کتاب و درس ناخوانده رسولى از خود آنان برانگیخت. «وَ اصْبِر نفسک مع الذین یَدْعون رَبَّهم بالغداوَةِ والعَشىّ یُریدون وَجْهَه و لا تَعْدُ عیناک عنهم تُریدُ زینةَ الحیاةِ الدنیا...».2 خویشتن را به همراهى با کسانى شکیبا ساز، که صبح و شام پروردگار خویش را مى‏خوانند و او را همى طلبند، و چشم از ایشان بر مگیر تا خواستار زیور زندگى دنیا شوى... «ما لکم لا تُقاتلون فى سبیل اللّه‏ و المُستضعفین من الرجال والنساء و الوِلدان؟».3 چه تان شده است که در راه خدا (براى نجات) مردان و زنان و کودکان مستضعف کارزار نمى‏کنید ؟ «و نُرید اَن نَمُنَّ على الّذین اسْتُضْعِفوا فى الأرضِ و نَجْعَلُهم اَئِمَةً و نَجْعَلَهُم الوارثین».4 ما مى‏خواهیم بر کسانى که در زمین فرو دست نگاه داشته شده‏اند منت نهیم، و آنان را رهبران و وارثان زمین قرار دهیم.


1. جمعه (62): 2.2. کهف (18): 28.3. نساء (4): 75.4. قصص (28): 5.

 

ز. اتحاد و برادرىقرآن منادى وحدت است و امت اسلامى را از تفرقه و جدایى و گروه گرایى برحذر مى‏دارد. از این رو بایسته است مسلمانان از هر رنگ و نژاد و جنس که هستند خود را اعضاى یک پیکر بینگارند، و در حق حیات و زیست با هم برابر بدانند، و برادر وار کنار هم زندگى کنند. «وَاعْتَصِموا بحَبْل اللّه‏ جمیعا و لا تَفَرَّقوا».1 به ریسمان الهى چنگ زنید و پراکنده مشوید. «و انّ هذا صِراطى مُستقیما فاتّبِعُوه، و لا تَتَّبِعوا السُبُلَ فَتَفَرَّقَ بکم عن سبیله».2 همانا راه راست من همین (قرآن) است، پس از آن پیروى کنید، و پیرو راههاى دیگر مشوید که شما را از راه خدا دور و پراکنده مى‏سازد. «اِنّما المؤمنونَ اِخوُة».3 مؤمنان برادران یکدیگرند.از آن جا که عترت عدل قرآن است، و از آن جدائى‏ناپذیر، به سوى این اصول و ارزشها که در قرآن مطرح گردیده، فرا مى‏خواند. فردى از عترت که مهدى است بر اساس احادیث فراوانى که از پیامبر رسیده است بار دیگر احکام الهى را به طور گسترده در جهان حاکم مى‏سازد. به عدل و داد عمل مى‏کند و عدالت را در همه جا مى‏گستراند، سنت پیامبر را بپا مى‏دارد، به مسکینان شفقت مى‏ورزد و مستمندان را بى‏نیاز مى‏کند.


1. آل عمران (3): 103.2. انعام (6): 153.3. حجرات (49): 10.

 

 اموال و امکانات را به شیوه‏اى درست و مساوى تقسیم مى‏کند و نیازمندیها را بر مى‏آورد و با ظلم و ستم مى‏ستیزد. و بدینگونه ثقل اصغر به تحقق بخشیدن اصول و مبانى و تعالیم ثقل اکبر مى‏پردازد، و حقایق و آموزشهاى قرآنى و وعده‏هاى کتاب خدا را در متن زندگى و عینیت حیات فردى و اجتماعى آشکار مى‏سازد. از اینرو عترت ثقل اصغر است، و میراث گرانبهاى دیگر پیامبر و احیاگر قرآن و ثقل اکبر در آخر الزمان.7. علوم قرآن و عترتدر حدیث ثقلین (براساس برخى از نقلها) این جمله نیز جلب توجه مى‏کند:«و لا تُعلّمو هما فاِنّهما اعلمُ منکم».1 به قرآن و عترت نیاموزید که این دو از شما داناترند.ابن حجر در صواعق مى‏نویسد: «الحدیث یدلّ على اَعْلَمیّة اهل البیت، لانّه عبّر عنهم بالثقلین و هو یُفید الأعلمیة».2 از حدیث ثقلین، اعلمیت اهل بیت استفاده مى‏شود، زیرا از آنها به عنوان چیز گرانمایه و نفیس (و داراى وزنه و اهمیت زیاد) تعبیر کرده است، و این معنا، اعلمیت را مى‏رساند.این مطلب گویاى آن است که حقایق مطرح شده در قرآن نزد اهل بیت است، و عترت و اهل بیت به تفسیر قرآن و کشف ظاهر و باطن آن (براساس کلام پیامبر) از دیگران اعلمند. و امت براى شناخت تعالیم آسمانى قرآن باید به اهل بیت رجوع کنند، و آموزشهاى آنان را بر درک و دریافت خود مقدم دارند.همچنین از این جمله و نیز با توجه به فرازهاى دیگر حدیث روشن مى‏گردد که عترت در این حدیث معناى خاص دارد، و همه منسوبان


1. صواعق المحرقة، ص 75.2. همان، ص 90.

 

به پیامبر را شامل نمى‏شود. بلکه افراد ویژه‏اى منظورند، که همتاى قرآنند، و تمسک به رهنمودهاى آنها لازم است، و به عنوان همگام گرانمایه در کنار قرآن قرار دارند، و دورى از آنها گمراهى و تباهى مى‏آورد. پیامبر خود یکى از مصداقهاى این عترت را شناسانده است. پرچمدار عدل، مُصلح امت که در آخر الزمان ظهور مى‏کند، و دین را برپا مى‏دارد و حقایق آن را آشکار مى‏سازد و به تعالیم قرآنى دیگر بار حیات مى‏بخشد و قرآن مهجور و متروک را دوباره بر سراسر زندگى انسان حاکم مى‏سازد.على (ع) درباره او مى‏گوید: «یَعْطِفُ الهَوى على الهُدى، اذا عطفوا الهدى على الهوى، و یَعطِفُ الرأىَ على القرآن، اذا عَطَفوا القرآن على الرأى... فَیُرِیکم کیفَ عدلُ السیرة، و یُحیى مَیْتَ الکتابِ و السُنّه».1 (چون مهدى آید) هوا پرستى را به خدا پرستى بازگرداند، پس از آنکه خداپرستى را به هوا پرستى باز گردانده باشند رأیها و نظرها و افکار را به قرآن باز گرداند، پس از آنکه قرآن را به رأیها و نظرها و افکار خود بازگردانده باشند... آنگاه است که مهدى به شما نشان دهد که سیرت عدل کدام است، و زنده کردن کتاب و سنت چیست ؟8. ویژگیهاى ابدال (در حدیث ثقلین)سیوطى در کتاب الحاوى مى‏گوید: برخى از نادانان کسانى را که به بزرگان و اولیاء (اللّه‏) مشهور گشته‏اند انکار کرده‏اند.


1. نهج‏البلاغه(محمد عبده)، ناشر سفارت جمهورى اسلامى ایران (دمشق)، صص9-308

 

 در حالى که احادیث و آثار براثبات آنان وارد شده است، و اَبدال، نقیبان، نجیبان، اَوتاد و اَقطاب از آنان به حساب مى‏آید و انکار این گونه کسان که اهل عنادند در این زمینه قابل اعتنا نیست.1از ابوالزناد و نیز از ابى الدردا، نقل شده است که انبیا اوتاد (ستونهاى استوار) زمین بودند، آنگاه که نبوت خاتمه یافت، خداوند بَدَل آنها گروهى از امت محمد را جایگزین ساخت که به آنان «اَبدال» گفته مى‏شود. برترى اینان بر مردمان (تنها) به خاطر کثرت روزه، نماز و تسبیح بر مردمان نیست، بلکه از آن روست که اخلاق نیکو دارند، به راستى پارسایند، نیک نیت اند، دلهایشان سالم است. به خاطر خشنودى خدا و جلب رضاى او، خیرخواه همه مسلمانانند و بردبارند و دلسوز، بى آن که خود را در ذلت افکنند متواضعند، کسى را لعن نمى‏کنند و نمى‏آزارند، به (حقوق) زیر دستان خود دستبردى نمى‏زنند، آنان را حقیر و ناچیز نمى‏انگارند، بر زبردستانشان حسادت نمى‏ورزند، خود را ناتوان نمى‏نمایانند، به دیگران زارى و التماس نمى‏کنند، خود رأى و خودپسند نیستند، حب دنیا در دل ندارند، نه امروز در وحشتند و نه فردا در غفلت.2از زاذان روایت شده که مى‏گوید: «ما خَلَتِ الأرضُ بعد نوح من اثنى عشر فصاعدا یَدْفع اللّه‏ُ بهم عن اهل الأرض».3 زمین پس از نوح از دوازده نفر و بیشتر از آن خالى نگشته است، خداوند به آنان (بلاها را) از ساکنان زمین دور مى‏کند.سهل بن عبداللّه‏ مى‏گوید: «صارت الأبدال اَبدالاً بأربعة: قلّةِ الکلام، و قلّةِ الطعام و قلة المنام و اعتزال الأنام».4 اَبدال به چهار چیز اَبدال شده‏اند ؛


1. جلال الدین سیوطى: الحاوى للفتاوى، ج 2، دارالکتب العلمیه، 1408 ه، ص 241.2. همان، ج 2، صص 249 و 251.3. همان، ج 2، ص 254.

 

 به کم گویى، میل اندک به غذا و خوراک، کم خوابى و دورى از مردم. بارى، از این روایات درباره اَبدال پیداست که آنان انسانهاى کامل و فراتر از افراد معمولى اند. و به روشنى مى‏توان دریافت که این صفات و آثار به طریق اَولى در عترت منظور در حدیث ثقلین موجود است. و به خاطر همین محوریت است که باید به آنها چنگ زد، و هدایت را در آنان جُست. و به این ترتیب عترت و اهل البیت (به معناى خاص کلمه) بسى بلند مرتبه‏تر از اَبدال است. و ثقلیت و گرانمایه بودن آنان نیز بدان خاطر است که آن‏ها تحقق بخش حقایق قرآنى‏اند، و کتاب خدا را چنانکه شایسته است تفسیر مى‏کنند. آنچه درباره بیعت و پیوست اَبدال به مصداقى روشن از عترت، یعنى مهدى (ع) آمده، دلیلى روشن بر این مطلب است. حذیفه به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در مسأله مهدى و ظهور وى نقل مى‏کند:«فتخرج الأبدال من الشام و أشباههم، و یخرج إلیه النجباءُ من مصر، و عصائبُ اهل المشرق و اشباههم، حتّى یأتوا مکّه، فیُبایع له بین الرُکنِ والمقام، ثم یخرج متوجّها الى الشام، و جبرئیل على مقدّمته، و میکائیلُ على ساقته، یَفرَحُ به اهل السماء و اهل الأرض، والطیرُ و الوحوش، و الحتیان فى البحر، و تزیدُ المیاهُ فى دولته، و تمدّ الأنهار، و تُضعفُ الأرضُ أُکُلِها، و تُستَخرجُ الکنوز کُلُّها».1اَبدال و همانند آنان از شام (خارج مى‏شوند و قیام مى‏کنند) و نجبا از مصر، و نیز گروههایى از شرقى‏ها. اینان در مکه بهم مى‏رسند، و با مهدى (که از فرزندان پیامبر است) بین رکن و مقام بیعت مى‏کنند.


1. عقدالدرر، صص 20-119 و 200. سنن الدانى ص 105.

 

 در این هنگام مهدى (ع) به طرف شام روانه مى‏شود، در حالى که جبرئیل پیشاپیش و میکائیل پشت سر اوست (در زمان ظهور و حکومت او) اهل آسمان و زمین، پرندگان، حیوانات وحشى و موجودات دریایى، شاد مى‏شوند (شادمانى همه را فرا مى‏گیرد). در دولت او آبها فراوان مى‏گردد و رودخانه‏ها در بستر دشتها مى‏گسترد، زمین خوردنیها (و رستنیها) یش را چند برابر مى‏کند، و همه گنجهایش را خارج مى‏سازد.9. گرانمایه بودن عترتنظام الدین نیشابورى در تفسیر خود، ذیل آیه 101 سوره آل عمران حدیث ثقلین را نقل مى‏کند و مى‏نویسد: «... على ان عترته و ورثته یقومون مقامه بحسب الظاهر ایضا لهذا قال: انى تارک فیکم الثقلین...».1 گذشته از این، عترت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و ورثه آن حضرت، به حسب ظاهر نیز قائم مقام و جانشین پیامبرند، و به همین خاطر پیامبر فرمود: من در میان شما دو چیز گرانبها بر جاى مى‏گذارم...مناوى در فیض القدیر مى‏گوید: «و هذا مع ما عُلم من حضوصیّتهم بالنبى و ما لهم من حرمته، فانّهم اصوله التى نَشَأَ عنها و فروعه التى نشأوا عنه کما قال: فاطمة بضعة منّى».2 نسبت اهل بیت به پیامبر، آنها را از ویژگیهاى خاصى بر خوردار کرده است، و آنان همچون پیامبر داراى حرمت و احترامند. زیرا اهل بیت آن حضرت اصول (و ریشه‏هاى) او هستند که پیامبر از آنها نشأت گرفته است، و به شاخه‏هایى مى‏مانند که از او روییده‏اند.


1. نظام‏الدین نیشابورى: غرائب القرآن، ج 2، دارالکتب العلمیه، 1416 ه، ص 221.2. فیض القدید، ج 3، ص 14.

 

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خود فرموده است: فاطمه پاره تن من است. شارح مشکاة در ذیل حدیث ثقلین و در توضیح این جمله حدیث «اُذَکّرکم اللّه‏ اهل بیتى» که در برخى از نقلها آمده مى‏گوید: «المعنى اُنبّهکم حَقّ اللّه‏ فى محافظتهم و مراعاتهم و اکرامهم و احترامهم و محبّتهم و مودّتهم».1 معناى (خدا را به یاد شما مى‏آورم درباره اهل بیتم) این است، که شما را آگاه مى‏سازم نسبت به حق خدا درباره محافظت از اهل بیت و مراعات آنها، و اینکه آنان را گرامى بدارید، احترام کنید، محبت ورزید و دوستشان بدارید. مولوى مبین در شرح حدیث ثقلین در کتاب «وسیلة النجاة» مى‏نویسد:«چنانچه امتثال به احکام کتاب خدا از فرضست؛ همچنین اطاعت و انقیاد اوامر اهل بیت به جوارح و ارکان، و محبت و عقیدت و مودّت بایشان به قلب و جنان، واجب و فرضست».2 مناوى به نقل از قرطبى و دیگران در ذیل حدیث ثقلین نسبت به عترت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چنین مى‏نویسد: «هذه الوصیة و هذا التأکید العظیم، یَقْتَضى وجوبَ احترام آله و توقیرهم و محبّتهم، وجوبَ الفروض المؤکّدة التى لا عُذر لاِحدٍ فى التَخَلّف عنهما».3 این گونه سفارش و تأکید زیاد، اقتضا مى‏کند احترام آل پیامبر و بزرگداشت آنها و محبتشان، به نحو واجب مؤکد، لازم شود، و براى احدى در تخلف از کتاب و عترت عذرى  باقی نماند.


1. القارى فى المرقاة فى شرح المشکاة، ج 5، ص 594.2. عبقات الأنوار، ج 2-1، ص 778.3. فیض القدید، ج 3، ص 14.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد